۱۳۸۷ اسفند ۱۴, چهارشنبه

می خواهم رای بدهم

همیشه در وبلاگ خود گزارش جالبی نوشته از تجربه ی خود برای ثبت نام برای رای دهی در انتخابات ریاست جمهوری سال آینده ی شمسی. روایت تامل انگیزی است از سرگردانی های یک شهروند برای کار ساده یی چون ثبت نام برای رای دادن. نتیجه گیری جالبی هم کرده و تلویحا بر این معنا تاکید کرده که اگر تجربه ی ثبت نام و رای دادن خیلی سرگردانی داشته باشد شهروند عادی ممکن است از خیر این حق خود بگذرد.
سال ها پیش دو تن از دانشمندان - فعلا نام شان در خاطر ام نیست- آزمایشی برگزار کردند تا نقش " عامل ِ مجرا" یا عامل کانال ( Channel Factor) را در رفتار افراد بررسی کنند. فرض این بود که رفتار افراد ممکن است صرفا تابع خصوصیات شخصیتی شان نباشد و امکان دارد وجود یک کانال یا مجرا ( یا نبودن آن) برای راندن یک فرد به سوی بعضی رفتارها موثر باشد. این دو دانشمند دو نوع نامه نوشتند و آن را برای دانشجویان یک دانشگاه فرستادند. در نامه ی دسته ی اول به ساده گی نوشتند :
دانشجوی گرامی ،
لطفا به فلان موسسه ی خیریه مقداری پول اهدا کنید. این پول شما به فلان هدف نیکوکارانه کمک می کند.
در نامه ی دسته ی دوم به جای خطاب عام " دانشجوی گرامی " ، نام ِ هر دانشجویی را که قرار بود نامه را دریافت کند نوشتند ( مثلا : تام ریج عزیز! ) و در ادامه ی نامه مثلا آوردند که :
شما می توانید به تاریخ هفتم مارچ یعنی دوشنبه ی آینده ، ساعت 10 و 40 دقیقه به ساختمان دانشکده ی حقوق ( طبقه ی دوم ، اتاق شماره 430) بروید و مطابق توان تان مقداری پول به فلان موسسه ی خیریه اهدا کنید. این پول شما به فلان هدف نیکوکارانه کمک می کند.
نتیجه ی این آزمون جالب بود. عده ی بسیار کمی از دسته ی اول دانشجویان به نامه ی نوع ِ اول پاسخ مثبت دادند. در عوض ، تعداد زیادی از گروه دوم که نامه ها را به نام خود و با جزئیات بیشتر دریافت کرده بودند به آن موسسه پول اهدا کردند.
نتیجه یی که این دو دانشمند از کار خود گرفتند این بود که وقتی هدفی را در برابر کسی می گذارید اما به جزئیات مجرا یا کانال رسیدن به آن هدف توجهی نمی کنید ، مخاطب تان آن هدف را نادیده می گیرد. در برابر ، وقتی جزئیات بیشتری در مورد مجرا یا کانال رسیدن به یک هدف ارائه کنید ، مخاطب تان به احتمال بسیار زیاد پاسخ مثبت می دهد و دنبال آن هدف می رود.
آنچه در این تجربه مهم است این است که در هر دو نامه ی پیش گفته هدف یکی است و نیز در هر دو مورد موسسه ی دریافت کننده ی پول اهدایی یکی است. تنها تفاوت سرنوشت ساز در جزئیاتی است که در نامه ی دوم گنجانده شده. این جزئیات مجرا یا کانالی فراهم می کنند که از طریق آن مخاطبان خود را در موقعیتی کاملا متفاوت از یک موقعیت عام ( در نامه ی اول) می یابند.

در افغانستان ابتکارهای نواندیشانه ، نوسازانه و روشنفکرانه همواره با مشکل ِ عرضه نکردن کانال ها و مجراها روبرو بوده اند. در برابر روحانیان و سنتگراهای طالب وضع موجود یا خواهان برگشت به گذشته همیشه برای مخاطبان خود مجراهای مناسبی فراهم کرده اند. مثلا اگر روشنفکری بخواهد مردم را به سمت دموکراسی براند ، مردم نمی دانند که چه گونه به سمت دموکراسی بروند. اما اگر مردم بخواهند ( بنا بر خواست روحانیان) به طرف رستگاری ِ دینی بروند ، مجراهای مشخص زیادی برای برآورده کردن این هدف هستند. مردم می توانند روزهای جمعه به مسجد شاه چند شمشیره در فلان محل بروند و نماز بخوانند. مردم می توانند فردا در مراسم عاشورا شرکت کنند ( در فلان مسجد/ در حضور فلان واعظ/ غذای چاشت هم هست و ...). مردم می توانند هر روز پنج وقت نماز بخوانند. وقت نماز ها مشخص است و کلمات و جملات به کار رفته در آن ها نیز روشن اند و بر همین قیاس. اما اگر شما بخواهید به طرف دموکراسی بروید ، هیچ معلوم نیست که چه کار باید بکنید و از چه راه هایی بروید. نمونه اش همین سرگردانی ای که در گزارش شخصی ِ " همیشه" آمده است.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام

تشکر از جواب مفصل تان در مورد نوشته ای قبلی تان. همیشه از خواندن مطالب تان سود می برم. یاداشت جدید تان بسیار به جا و رشن است.

این رویکرد را در موسستات تحصیلی مان هم می توان دید. از محصلین چیزی می خواهند که نه خود و نه محصل می داند که چگونه باید بدان دست یافت.

تشکر

ناشناس گفت...

راستی یادم رفت که بگویم که در بخش چهارم مصاحبه ای خود چقدر حرفهای مرا گفته اید !

شوخی کردم اما نه زیاد. اما باور کنید خیلی معقول و عمیق یافتم شان. من وقتی می بینم که هموطن دیگری حرف دل مرا می گوید به این فکر می افتم که شاید همین حرف در دلهای زیادی دیگری هم باشد و خوشحال می شوم.

تشکر

ناشناس گفت...

هاتف عزیز،
نوشته شما تشویقم کرد که یادداشت همیشه را هم بخوانم، از آنچه بر او گذشته و از این گونه نوشتن راستی منم سرگیجه گرفتم.

در انتخابات ریاست جمهوری من نیز کارمند آن اداره فخیمه بودم. در حوزه رای گیری ما که حدود 160 کارمند داشتیم، و تمام سعی ما و آنچه به ما به عنوان دستور کار می آمد خوش رفتاری با مردم و راهنمایی آنها برای درست رای دادن بود.

افغان ها ای قدر در اداره دست و پای خود را گم می کنند که حتی تعداد زیادشان صندوق رای -بسیار کلان و مشخص- را گم می کردند حتی رای را در کدام سوراخ دیگر می انداختند و تمام سفارش ما در دو هفته آموزش کارمندان این بود که باز با مهربانی آنها را همراهی کنید.

آنچه برای همیشه اتفاق افتاده به گمان من از گیجی بیش از حد خود ای بچه باید باشد که رفتارش در کابل مانند نوشته اش سردرگم است.

در انتخابات پارلمانی نیز به عنوان رای دهنده به مکتب آن طرف سرک رفتم و در 10 دقیقه یک کارت گرفتم بدون نیاز به عکس و بدون نیاز به پرسش و پاسخ با عسکری که دم در استاده است. و روز انتخابات هم رای دادم در کمتر از 7 دقیقه و کسی از من چیزی نپرسید راهم را هم گم نکردم.

آنچه همیشه آورده است بهانه تراشی است که یک جوان از امریکا برگشته در جامعه خاک آلود خود می کند. او باید اول یاد بگیرد که در همین جامعه ساده اما خاک الود راه خود را گم نکند و در اداره های ساده اما پر پیچ و خم و شاید بدون لامپ و روشنایی محل مورد نظر خود را چکونه پیدا کند و اگر همیشه در همه این کارها ثابت کرد که دست و پا چلفتی نیست بعد نوبت کمیسیون انتخابات است که پروسه هایش را آسان تر کند.

اما با نوشته شما موافقم. باید بگویم در دستور العمل های انتخابات که چند مجلد را در بر می گیرد تا جزئی ترین موارد هم پرداخته شده است و در بیش از دو هفته یا یک ماه آموزش بارها کارمندان آن را تمرین می کنند در حدی که بیخی به مزاق و شوخی و تمرین شرایط هایی می انجامد که یک در هزار هم رخ نمی دهد. خود من صحنه انتخابات را به صورت تیاتر نشان دادم و بازی کردم در حالی که برای اولینب ار بود که در حضور جمع تیاتر بازی می کردم!

منظور من از این همه قصه این است که شما که در امریکا نشسته اید و از سیستم های آماده امریکایی بهره می برید و خدا را هم شاکر نیستید گمان نکنید که جور کردن یک سیستم از هر گونه آن اعم از اداری یا رفتار یا ... چندان آسان نیست که در یک یادداشت وبلاگی خیلی ساده توصیه کنید و یا بر نبود آن انگشت ملامت نشانه روید. قصه دشوارتر از ای گپ هاست.

ناشناس گفت...

سلام آشنای عزیز
تشکر از توضیحات تان.
شادکام باشید.