۱۳۸۷ اسفند ۱۸, یکشنبه

عکس فوری از یک روز

یک

هوا سرد است. زندانی به سقف ِ اتاق خود نگاه می کند. با خود می گوید : " کاش حد اقل از میانه ی این سقف یک دریچه ی ده سانتی متری باز می کردند". ساعت دیواری یا مچی ندارد. نمی داند چه وقت روز است. یکی از زندانبانان لحظه یی پیش او را به دستشویی برده و به او گفته بود : امروز یک رقم خوش حال به نظر می آیی!

از روی همان کلمه ی " امروز" فهمیده است که حالا روز است و نه شب. ماه هاست که به او حتا اجازه نداده اند که روی آفتاب را ببیند. از خود می پرسد : " حالا شب است یا روز؟" و خودش پاسخ می دهد: " حتما روز است ، چون زندانبان گفت که امروز...". بعد ناگهان حافظه اش در هم می ریزد و دیگر حتا نمی فهمد که اصلا روز و شب یعنی چه. به زندانبانی که او را به دست شویی برده بود فکر می کند و معنای " لحظه یی قبل" از ذهن اش می گریزد. لحظه یی قبل مثل ابدیت می شود. لحظه یی قبل نسبت به کدام لحظه؟ با خود فکر می کند که من فعلا در کدام " زمان" هستم تا بفهمم که لحظه یی قبل یعنی چه. پریشانی بر او غلبه می کند. گویی در مغز و حافظه اش گودالی دهان باز کرده است که هر کلمه یی را پیش از آن که معنایی بدهد ، در کام خود می کشد و نابود می کند. زندانی گیج می شود و سر رشته ی هر فکر معنا داری از دست اش می رود. در کف سلول کوچک خود می افتد و نفس نفس می زند. سعی می کند بی هوش شود ، نمی شود. احساس می کند که از ارتفاع صد هزار پایی پرتاب اش کرده اند و او آنچنان با سرعت می افتد که حتا نمی تواند فکر کند که افتادن چیست و او کیست و چه شد و چه خواهد شد. می خواهد فریاد بزند ، نمی تواند.

کسی بر در سلول اش می کوبد. در باز می شود. او ناگهان دو باره کشف می کند که وجود دارد و در زندان است و سلول اش در دارد و صدایی که می گوید " بیا بیرون!" مربوط به زندانبان است. زندانبان می گوید: امروز به تو اجازه داده اند که ده دقیقه در حویلی زندان بنشینی و هوا خوری کنی.

***

دو

اوه ! نهم مارچ ، دهم مارچ ، یازدهم مارچ... اپریل ، می ، جون ، جولای ، آگست ، سپتامبر ، اکتوبر ، نوامبر ، دسامبر ، جنوری ، فبروری ، مارچ ، اول مارچ ، دوم مارچ ، سوم مارچ ، چهارم مارچ ، پنجم مارچ ، ششم مارچ ، هفتم مارچ ، هشتم مارچ – روز جهانی زن. نهم مارچ ، دهم مارچ ، یازدهم مارچ ... اپریل...

***

سه

زنی در هرات خودش را به آتش کشید.

***

چهار

شما چرا فکر می کنید این زندانی که در بالا در باره اش نوشتم ، مرد است؟ نه ، او زن است.

۵ نظر:

Shaharzad گفت...

سلام لالا جان
راستی چرا فکر می کنیم زندانی مرد است؟ .. مرد نورم است و زن خارج از نورم.. مرد=انسان است.. هر کسی بلافاصله ما را به یاد مرد می اندازد..

ناشناس گفت...

اعتراف! من هم فکر کردم مرد است. چرا؟ مردها بیشتر زندانی می شوند. شاید به این دلیل. اما شهرزاد راست می گوید: معیار چنین است که انسان= مرد.

ناشناس گفت...

فکر کردم زندانی مرد است چون احوالش را به شیوه ی مردانه نوشته اید و البته من هم نظر خانم شهرزاد را قبول دارم؛ مرد= انسان.

ناشناس گفت...

سلام
زیبا بود

ناشناس گفت...

zendan... hamin 5 sal pish... dost 24 sala am majbor shod aanja brawad,dokhtrak naaz...5 mah bad tawanestam molaqatash konam...haamela karda bodandash aanja...,sabz bmanid