۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه

مسکن هایی که می کشند

داکتر سیاه سنگ چهل تکه یی فراهم آورده از روایت های مختلف در باره ی کشته شدن داوود خان. احتمالا ایشان از اطلاعات فراوانی که گرد آورده روزی تصویر منسجم تری خواهد پرداخت. فعلا می توانید آن چهل تکه را در کابل ناته بخوانید. در این اواخر مدفن داوود خان و اعضای خانواده اش را پیدا کردند و البته داوود خان را دو باره در جایی دیگر به خاک سپردند. در مجموعه ی روایت هایی که داکتر سیاه سنگ فراهم آورده ، از قول کسی به نام جنرال پادشاه میر ( در گفت و گو با رادیو آزادی) نیز روایتی از جریان دفن شدن داوود خان در نزدیکی پل چرخی آمده است. همین پادشاه میر – که در شب به خاک سپردن داوودخان در محل حاضر بوده و در این اواخر به کشف قبر او کمک کرده – در بخشی از سخنان خود می گوید:

" اولین کاری که کردم، روی اجســاد را به سوی قبله گرداندم. وقتی که امروز گورها را باز کردند، خوشبختانه، همه اسکلتها رو به ســوی قبله دیده میشــدند. کارمندان وزارت امنیت و ســایر هیات دیدند که ســرهای اجساد به سوی قبله بودند".

من از ملا عمر متنفرم ، چون با او و کارهای اش در زمانه ی خود درگیر ام. جلوه یی از جلوه های فراوان این درگیری احساسی- عاطفی است. از ملا عمر بدم می آید. اما این درگیری عاطفی را با داوود خان ندارم. او دو سال پیش از به دنیا آمدن من کودتا کرد و هنگامی که من سه ساله هم نشده بودم قربانی یک کودتا شد. اما می دانید که یک کلمه در بیان ِ " پادشاه میر" مثل چکش بر مغزم فرود آمد؟ منظورم از آن قید " خوشبختانه" است : " خوشبختانه ، همه ی اسکلت ها رو به سوی قبله دیده می شدند". این قید " خوشبختانه" همان تابلیت مسکنی است که درد ِ تیر باران کردن و تیر باران شدن را می پوشاند و نمی گذارد که ما با چهره ی وقیح خشونت – آن گونه که هست- روبرو شویم. خود داوود خان هم در برابر افسری به نام امام الدین که از او می خواهد تسلیم شود ، می گوید :

" من جز به خدای خود به کس دیگری تسلیم نمی شوم...". معنای این سخن این است که " خوشبختانه" کس دیگری در این جهان هست – به نام خدا- که می توان به او تسلیم شد و از تسلیم شدن به آدم ها سر باز زد.

من فکر می کنم که کاش مفاهیم تسلی بخش کمتری می داشتیم و بدبختی های خود را عریان می دیدیم. شنیده اید که افغان ها گاهی مردمان کشور های آرام را مسخره می کنند که " این ها از صدای مگس هم می ترسند. زور را ندیده اند" . ترجمه : درست است که وطن ما ویران شده و ما در چهار سوی جهان آواره شده ایم ، ولی در عوض سرسخت و نترس بار آمده ایم.

خود مان را تسلی می دهیم.

۷ نظر:

ناشناس گفت...

جالب است که هم ظاهرشاه بابای ملت است و هم کسی که او را سر به نیست کرد, داود, قهرمان ملی است. و جالبتر اینکه هر دو در یک رژیم به این مقام رسیده است. هر چه و هر که از پشتون است مقدس است. از دیگران خو بیچاره ها همه یک مشت جنگسالار اجیر بیگانه استند. از دست رفتن یک نام تاریخی دیگر, تپه تاج بیگ, و گذاشتن نام تپه داود خان بر آن را تسلیت میگویم. امید بیدار شویم.

ناشناس گفت...

هاتف عزیز،

گفتن آن شاهد و گفتن داوود خان یک ایمان حداقل یک حس مذهبی را بازتاب می دهد که همه ما داریم و در هنگامه های سختی خدا را به یاد می آوریم و نفهمیدم که این چه ربطی به مسکن و سایر تشبیه های مارکسیستی از دین دارد یا شما در ذهن دارید.

شما دغدغه آزادی انسان را دارید و این بار ایمان را به مثابه مسکن نشانه رفته اید. انسان از هر چیز می تواند ازاد گردد حتی از دین و ... خرافات یا هر چیز دیگر اما از ایمان درونی خود آزاد نمی گردد برای این که ایمان بر قلب آدمی می تابد و تجربه می شود و هر کس بی واسطه گاهی، حداقل یک بار در عمر خود آن را حس می کند و هیچ دلیل و منطق نمی تواند آن را از بگیرد و باز در جایی بخصوص هنگام خطر یا هنگام مرگ حس می کند. و این تنها چیزی است که به یاد آدم می آید.

نکته دیگر این که تلاش شما در این راه به نظر من نافرجام است و واکنش برانگیز است، چرا دنبال چیز غیرممکن و نشدنی می روید. چیزهای زیادی در افغانستان هست که باید برای آن مبارزه کنیم و خواهیم رسید حتی اگر همه افغان ها دیندار هم بمانند.

شاید شما خود را در امنیت حس می کنید اما نفی دینداری به تمام معنای آن تنها به یک دشمنی خطرناک می انجامد که ممکن است موج واکنش آن تمام جریان روشنفکری را از ریشه برکند پس چرا باید از این زاویه آغاز کنیم.

شما تنها، آن طرف دنیا نشسته اید و هرچه دل تان درد کرد باز یک باره در قالب یک تز فکری و البته بسیار ناپخته بیرون می دهید و از پیامد آن هیچ اندیشه نمی کنید.

روشنفکران افغان بیشتر وقت هاهیچ تعهدی نداشته اند نه به مردم خود و نه به سرزمین خود و نه به هیچ چیز دیگر و نتیجه این شده که مردم به آنها نمی توانند اعتماد و اتکا کنند.

ناشناس گفت...

دوران استبداد همین فاشیست را از یاد برده ایم چون ما فاقد تجربۀ تاریخی هستیم و جریان های تاریخ را زود فراموش می کنیم. دوران سلطنت ، صدارت شاه محمود خان و همین داوود خان و پوسیدن تن و روان بهترین آزاد مردان شهر چون عبدارحمن محمودی و آقای غبار و میر علی اکبر شعاع که در زندان جان باخت و شاد روان اسماعیل بلخی و مهدی جان چنداولی که به جرم نزدیکی با شاه امان الله به دارش آویختند و فرزندش آصف آهنگ را یک دهه در زندان دهمزنگ خورد خمیر کردند و ... همین دکتاتور ظالم و بی مغزدر آن نیمه شب بالای دخترش فیر نمود و قاتل دخترش و زخم زدن به آن سرباز و مسوول قتل خانواده اش خودش بود و بس . کنون حاکم شهر بجای تهیۀ آب و نان و امنیت مردمان ، با صرف پول گزاف ووقت دیگران برای مردۀ قوم خودش اعتباری قومی بدست میآورد ؟! عجب است ، عجب .

ناشناس گفت...

سلام دوستان
دوست ناشناسی نوشته است :
" شاید شما خود را در امنیت حس می کنید اما نفی دینداری به تمام معنای آن تنها به یک دشمنی خطرناک می انجامد که ممکن است موج واکنش آن تمام جریان روشنفکری را از ریشه برکند پس چرا باید از این زاویه آغاز کنیم.

شما تنها، آن طرف دنیا نشسته اید و هرچه دل تان درد کرد باز یک باره در قالب یک تز فکری و البته بسیار ناپخته بیرون می دهید و از پیامد آن هیچ اندیشه نمی کنید.

روشنفکران افغان بیشتر وقت هاهیچ تعهدی نداشته اند نه به مردم خود و نه به سرزمین خود و نه به هیچ چیز دیگر و نتیجه این شده که مردم به آنها نمی توانند اعتماد و اتکا کنند."

دوست عزیز ,
سخن اصلا در باره ی دینداری نبود . بود؟ سخن اصلی این بود که سیزده نفر در یک کودتای خونین کشته می شوند و شبانه به گودال سپرده می شوند. آن وقت سی سال بعد کسی قبر را باز می کند و چشم اش روشن می شود که " خوشبختانه" روی اسکلت ها به طرف قبله است. سخن در باره ی این نوع نگاه ما به قضایا بود و نمی دانم شما از کجای اش نفی دین داری را استخراج کردید.

ناشناس گفت...

اقای سخیداد انگشت روی درد گذاشته است اما میشود با کلمات دو پهلو چیزی دیگری هم نشانه رفت.

ناشناس گفت...

سلام

من وقتی به افغانستان نگاه می کنم واقعا یک تیاتر خنده اور را زنده با چشمم می بینم. نگاه کنید:

دولت فعلی بر اساس دموکراسی و نظام بازار ازاد اقتصادی نبا شده است. از تمام قرار دادهای بین المللی که در دفاع از حقوق شهروندی بوجود امده اند حمایت می کند. اما در عین حال می گوید که هیچ قانونی نمی تواند مخالف با اصول اسلامی در کشور تصویب شود.

ظاهر شاه را همین نظام بابای ملت لقب داد. داود خان حکومت ظاهرشاه را در یک کودتا از میان برداشت.

همین نظام داود خان را قهرمان ملی می داند.

داود خان در زمان زندگی اش مطبوعات غیر دولتی را متوقف کرد. تمام احزاب غیر از حزب خودش - غورزنگ ملی - را غیر قانونی خواند. خودش خود رییس جمهور بود، وزری خارجه بود، وزیر داخله بود و خلاصه شاهی بود با قدرت مطلق مطلق.

داود خان تمام هم و غم روابط خارجی افغانستان را به داعیه بشتونستان خلاصه کرد و چون آمریکا دوست باکستان بود از او حمابت نکرد و او به ناچار به روسیه نزدیک شد و این به خلق و برچم فرصت داد تا در ارتش بیشتر نفوذ کنند. از لحاظ سیاسی داود خان بسیار عوام اندیش و احساساتی بود تا جاییکه افغانستان را عملا به سوی سقوط در دست کمونست ها راند.

حال نظام دموکراتیک ما که دم از ارزش های مدنی می زند آمده داود خان را قهرمان ملی می نامد و در این راه تا حدی افراط می کند که هنگام نشان دادن مسابقات بوکس در استدبوم کابل کمره را طوری می گیرد که عکس داود خان در بس زمینه بیاید.

حقیقت آن است که داود خان را می خواهند قهرمانی بسیازند در مقابل قهرمانی دیگری که عمرش در وحشت و جنگ و ترور گذشت و افغانستان به قسم دیگری برباد داد. این بد نیست اما کاش کسی دیگری را می یافتند که کمی در افکار و آثارش نشانی از افکار انسان گرایانه و عقلانیت هم می بود.

عجب کشوری !

ناشناس گفت...

موسی زمانخیل عزیز ،
این نکته در یادداشت تان بسیار دقیق و تامل انگیز است :
" ظاهر شاه را همین نظام بابای ملت لقب داد. داود خان حکومت ظاهرشاه را در یک کودتا از میان برداشت.همین نظام داود خان را قهرمان ملی می داند".
راست می گویید. اگر شاه بابای ملت بود پس آن که این شاه را از میان بر می دارد باید فرزند متمرد ملت باشد و نه قهرمان. اگر داوود خان قهرمان است لابد ظاهرشاه چندان بابای ملت هم نبوده!
تشکر از این نکته سنجی تان. شادکام باشید.