۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

می پرم ، می روم !

دوستان عزیز ،
در ده روز آینده چیزی در این وبلاگ نخواهم نوشت. امیدوارم پس از آن بتوانم به نوشتن ادامه بدهم. می گویند مگسی بر یال شیری نشسته بود و پس از لحظه یی به شیر گفت : اگر باعث زحمت ام که بپرم و بروم. شیر جواب داد : تا همین لحظه که این را گفتی نمی دانستم در آنجا نشسته یی.

کلاهک های هسته یی و لنگی های اتمی

امروز اخبار را می دیدم. یکی از فرماندهان محلی طالبان در ولسوالی بنر ( که دیروز به اشغال طالبان در آمد) می گفت که طالبان برای جنگ به این ولسوالی نیامده اند. می گفت که طالبان می خواهند به صورت صلح آمیز به تبلیغ شریعت بپردازند. این تاکتیک سر انجام گور دولت پاکستان را خواهد کند. جالب آن که در نشستی با شرکت نماینده ی دولت ، ریش سفیدان محل و فرماندهان طالبان دولت پذیرفته است که طالبان در بنر بمانند و مسلح هم باشند ، اما در شهر گشت نزنند و به ریش مردم کار نداشته باشند. طالبان هم تا فرصتی دیگر می توانند تا حدی با دولت راه بروند. به نظر می رسد که در میان نظامیان پاکستان هم کسانی هستند که از شکل تعدیل شده ی طالبانیزم حمایت می کنند. همین دیروز یکی از مقامات محلی دولت می گفت که با نزدیک شدن طالبان به بنر دولت به ما دستور داد که منطقه را ترک کنیم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

دروازه ی جهنم باز می شود

این تصویر چشم انداز پاکستان را به خوبی نشان می دهد. قانون شریعت طالبانی از روی نعش قانون عرفی عبور می کند.

پاکستان در حال غرق شدن است. طالبان ولسوالی بنر در هفتاد کیلومتری اسلام آباد را تصرف کردند. نمی دانم " نقطه ی لغزش" نهایی پاکستان در کجاست. اما بعید نیست که این آتشی که در ایالت صوبه سرحد در گرفته کل پاکستان را ببلعد. جامعه ی پاکستان برای پذیرش طالبان آماده گی دارد ؛ مخصوصا اگر طالبان از نظر تاکتیکی هوشیاری به خرج بدهند و در مراحل اولیه زیاد سخت گیری نکنند.

اگر فکر می کنید جهان بعد از یازده سپتامبر دوهزار و یک با جهان پیش از آن خیلی فرق نکرده است ، مطمئن باشید که جهان پس از سقوط پاکستان به دست طالبان چیز کاملا متفاوتی خواهد بود.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

در دادگاه ِ نخوت

دو سه روز پیش یادداشتی نوشتم با عنوان " آیت الله و تعلقاتی که راه اش می برد". کسی به نام اسدالله جعفری این پیام را در پای آن یادداشت گذاشته بود :

" انسان از خواندن این مقالات تاسف می خورد. در این نباید شک کرد که روشنفکران وارداتی و آخوند بچه های تبشیری هر دو از یک قماش هستند و آن قماش خیانت و مزدوری هست. خیالات باطل این جماعت نا خلف برای ملت مسلمان و حق خواه هزاره به مثابه ی زهر است. این آقا که اسمش را کلمه ای مقدس هاتف انتخاب کرده است به مردم و فرهنگ و دین خود خیانت می کند که از مزدوری و مزدبگیری سرچشمه می گیرد. حیف است که اولاد هزاره اینچنین به بیراهه رفته است".

پیام آقای جعفری را در اینجا گذاشتم تا به قول او " اولاد هزاره" ببینند ( همان ها که در نظر او عزیزتر اند). نوشتن یک یادداشت در باره ی آیت الله ایشان را چنین خشم گین کرده است. من حقیقتا از نخوتی که در سر آدم هایی چون آقای جعفری هست تعجب می کنم. ایشان حتا به خود زحمت نداده که بگوید چرا آن نوشته ی من به نظر او آن قدر تاسف آور است. فقط در محاکمه یی یک دقیقه یی و بی هیچ سند و دلیلی مرا به خیانت و مزدوری و مزد بگیری محکوم کرده است. کنایه یی هم به آخوند بچه ها زده است ، به خیال این که اگر نیشگونی از بغل آن ها گرفت دیگر معلوم می شود که ایشان از ارتفاع ِ درد به قضایا می نگرد و تعصب معصب صنفی هم ندارد. اما واقعیت آن است که هیچ یک از این تکنیک ها آدم را از آوردن دلیل و گوش دادن به آرای دیگران بی نیاز نمی کند. هزاره هزاره گفتن هم به آدم جواز ِ بی منطقی کردن و تهمت بی اساس زدن نمی دهد. آدم ها را از سر بی حوصله گی و خود مقدس پنداری به خیانت و مزدوری متهم کردن کار آسانی است. اما کار درستی نیست. من هم می توانم امکانات زبان فارسی و نارضایتی نسل نو از روحانیان را با هم ترکیب کنم و از آن زهری درون سوز بسازم و آن را به کام آقای جعفری و هم صنفان اش بریزم. اما این کار تنها گرهی دیگر بر کار فروبسته ی ما می افزاید.

در ضمن ، نمی دانستم که نام من کلمه ی مقدسی بوده است.

۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

آیت الله و تعلقاتی که راه اش می برد

یکی از دوستان نظر آیت الله محقق کابلی در مورد قانون احوال شخصیه شیعیان را در پای مطلب قبلی آورده است. اگر انتساب آن نظر به آیت الله محقق کابلی دقیق باشد ایشان از قانون احوال شخصیه دفاع کرده و در همان موضع آیت الله محسنی ایستاده است. چنین چیزی البته نباید مایه ی شگفتی باشد. چرا نباید؟ در این یادداشت به یک جنبه ی این سوال پاسخ می دهم: به این جنبه که چرا بیشتر ِ آیت الله ها معمولا با حقوق بشر ، قوانین مدنی و دموکراسی مخالفت می کنند؟

" آیت الله" درجه ی بلندی است. همین بلند بودن کار ِ رسیدن به آن درجه را هم سخت تر می کند. از همین رو اکثر آیت الله ها پیر اند. باید عمری زحمت بکشی تا به درجه ی آیت اللهی برسی. از سویی دیگر آدم در هر رشته یی آیت الله نمی شود. به یک شاگرد مدرسه ی دینی که بخواهد در آینده آیت الله شود نمی گویند که اگر این چیزها را نخوانی پروا ندارد و اگر فلان چیزها را ندانی خیر است. به او می گویند که آیت الله کسی است که واجد فلان شرایط باشد و از فلان مراحل گذشته و در فلان رشته ها خبره شده باشد.

حال ، کسی که آیت الله شده ، آیت الله شده است دیگر. یعنی عمری را – یا حد اقل بهترین سال های عمر خود را- پشت سر گذاشته و در همه ی سال های رفته ی خود خواسته همان چیزی شود که حالا شده : آیت الله. آیت اللهی اش بلا موضوع هم نیست : او آیت الله است و عربی می داند ، آیت الله است و فقه می داند ، آیت الله است و پابند شریعت است و از این قبیل. همین فقه دانی و شریعت شناسی اش را بگیرید. برای یک آیت الله فقه و شریعت فقط موضوعات ِ دانستنی نیستند ، حتا صرفا از جمله ی تعلقات دینی و ایمانی هم نیستند. برای یک آیت الله فقه و شریعت مسایل شخصی هم هستند ، پیوندهای روانی هم هستند. صلاح و فساد جامعه ، رستگاری اخروی و رضای خداوند را فعلا به کناری بگذارید. فکر کنید که کسی عمر ِ خود را صرف کرده تا آیت الله شود ، آن گاه به نظر شما برای چنین کسی آسان خواهد بود که فکر کند زنده گی خود را برای هیچ تباه کرده است؟ فکر کنید که آیت اللهی نشسته است و با خود این طور فکر می کند :

"من می دانم ( در اثر سال ها تحصیل و مطالعه ) که در شریعت اسلامی جایگاه زن چنین و چنان است و فلان و فلان و فلان و فلان مفسر در این باره چنین و چنان گفته اند ، اما دانستن بی دانستن. من حالا باید رای دیگری را بر گیرم که اساسا در شریعت نیست".

برای یک آیت الله سخت است که چنین فکر کند. این گونه فکر کردن در کل ِ دانسته های گذشته ی او رخنه می اندازد و وقتی این رخنه افتاد دیگر کل بنای فکری و اعتقادی او را در هم می ریزد. به بیانی دیگر ، آیت الله نمی تواند به خود بگوید که تمام زحمت های سالیان ِ او سر انجام به هیچ رسیده است. او نمی تواند بر همه ی دست آوردهای زنده گی خود – که در آیت الله شدن اش خلاصه شده- مارک ِ " بیهوده" بزند. به این می ماند که کسی برای ده سال شب و روز اسپی را پرورش داده باشد تا به عنوان یک سوارکار ِ برجسته در یک مسابقه ی بزرگ شرکت کند و پس از ده سال و در بامداد ِ روز مسابقه به او بگویند که مسابقه لغو شده است.


آیت الله هایی مثل آیت الله محقق کابلی وقتی پای در راه آیت الله شدن گذاشته اند که جریان اطلاعات و تبادل اندیشه ها سرعت امروزین خود را نداشته اند. حالا که آنان آیت الله اند چاره یی جز معنادار دیدن عمر رفته ی خود ندارند. ممکن است از این پس آیت الله های ما آیت الله هایی دیگرگونه شوند. اما آیت الله های موجود راهی جز تعصب به خرج دادن ندارند ( مگر این که عبا و قبا از تن بکنند ، خرقه در آتش بیفکنند و چنان شوند که مولوی جلال الدین بلخی شد که آن هم سخت است).

وقتی در قرآن می خوانید که زنان همچون مزرعه ی مردان توصیف شده اند ، شما می توانید هر قرائتی از این توصیف بکنید. اما اگر یک آیت الله باشید نمی توانید بگویید که من هیچ یک از قرائت ها و تفسیرها را قبول ندارم و اصلا نمی پذیرم که زنان مزرعه ی مردان باشند. دیگران می توانند قبول نکنند. اما یک آیت الله ناگزیر است که یکی از قرائت ها و تفسیرها را بپذیرد. او آیت الله نشده که از احکام دینی به نفع قوانین مدنی یا حقوق بشر و دموکراسی و دیگر مفاهیم مدرن دست بردارد. او آیت الله شده که از این احکام حراست کند. کسانی که آن قدر مجال داشته اند که تا دیر نشده مفاهیم مدرن را هم سبک و سنگین کنند آیت الله نشده اند و از همان مراحل اولیه یا در میانه ی راه مسیر شان را کج کرده اند و سر از جاهای دیگر بر آورده اند.


اشتباه است اگر کسی فکر کند که مثلا آیت الله محسنی در عالم آیت اللهی خیلی با آیت الله محقق کابلی یا بسیاری از آیت الله های پیر دیگر فرق دارد. ممکن است این ها در عالم سیاست به راه های مختلف بروند. اما از این جهت که آیت الله اند مشترکات شان چشم گیر تر از آن است که کسی ساده شود و نادیده بگیردشان.

فردایی هست ؟ دیروزی بوده است؟

همیشه آزرده است. می گوید که در این مملکت لازم نیست در گفتار ِ آدم دانشی باشد یا استحکام منطقی یا ظرافت و ربط و مناسبتی. بی مسئولیتی در گفتار و نوشتار را در یک جمله خوب بیان کرده :
" شما منبر تان را بروید ، گویی فردایی در کار نیست ( یا خود دیروزی نبوده است)".

من همواره از "همیشه" می آموزم.

۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

شیخ جان ! معرفت با سنگ نمی شکند


حمله ی پیروان ِ شیخ آصف محسنی بر لیسه ی معرفت نشان از درمانده گی ِ شیخ داشت. شحنه ی پیر ِ شهر ِ نیرنگ نگران شده. نسلی بیزار از حیلت های او و جلوداران ِ بی رحم ایرانی اش دیگر از این که شحنه ی پیر شعار ِ شیعه شیعه سر می دهد سرمست نمی شوند و می دانند که او وقتی طبل تشیع را به صدا در می آورد قصدش کر کردن مردم است تا صدای اشتیاق درونی خود برای آزادی را نشنوند. شحنه ی پیر عمری زندانبانی و بل زندان سازی کرده است. اکنون شوق ِ رهایی زندانیان اش بر او گران می آید. عمری تلاش و سر انجام این؟ کام شحنه ی پیر ، زندان ساز ِ خسته گی ناپذیر ، تلخ است. با سنگ بر معرفت حمله می آورد. مضحک. یکی به او بگوید که نمی شود.

۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

قال و مقال عالمی می کشم از برای تو

ما را بلا زده. نفرت را دوست می داریم. دوست داشتن را دشمن می انگاریم. شنیدید که در ولسوالی خاشرود نیمروز دو جوان را تیر باران کرده اند؟ تیلی گراف گزارش داده که دختر چهارده ساله یی به نام گل سیما* و پسر هفده ساله یی به نام عبدالعزیز همدیگر را دوست می داشته اند. راز ِ دوستی این دو فاش می شود. حافظان ِ سنت ِ خشک مغزی و سفاهت حکم اعدام آن دو را صادر کرده اند و طالبان آن حکم را اجرا کرده اند- پیش روی ِ یک مسجد.

من واقعا حیران ام که چرا اگر کسی از کسی دیگر متنفر باشد ، این نفرت برای اکثر مردم چیزی عادی است. اما اگر کسی یک آدم دیگر را دوست داشته باشد فریاد ِ همه گان به آسمان می رود. شاید ما به یک تمرین ِ ملی نیاز داریم. تمرین ِ خو گرفتن با مهر و ناراحت شدن از نفرت. فرض کنید شما دختر یا پسر جوانی دارید. یک وقت با خبر می شوید که دختر تان از پسری به نام X متنفر است. چه کار می کنید ؟ خدا را سپاس می گزارید؟ اگر خوش حال می شوید یا بی طرف می مانید ، مطمئن باشید که شما در کل با نفرت مشکل کمتری دارید. یعنی اگر کسی روزی از زیبایی یک درخت تعریف کند و آن گاه از گند ِ یک زباله دانی شکایت کند ، آن شکایت بیشتر در دل ِ شما می نشیند و در خاطر ِ تان می ماند. چرا که آن شکایت فاصله ی کمتری با نفرت دارد و شما با نفرت راحت ترید. اگر با خبر شوید که دختر ِ تان پسری به نام Y را دوست دارد ، چه کار می کنید؟ نگران می شوید؟ زیر ِ پای تان جهنمی در می گیرد؟
این که دختر یا پسر ِ آدم کسی را دوست داشته باشد ، به خودی ِ خود خوب نیست. در این بحثی نیست و اصلا بیان ِ چیزی به این وضاحت توهین به هوش ِ خود آدم است. اما چنین دوست داشتنی به صورت ِ خودکار فاجعه هم نیست. ما حد اقل به پروراندن این ذهنیت در خود نیاز داریم. این دومی برای ما وضاحت ندارد. نفرت ِ دو جوان (از جنس های مخالف) برای ما طبیعی است. با مهر و دوست داشتن شان راحت نیستیم. بعضی دختران شان را می کشند. مگر در رابطه ی یک دختر و پسر چه چیزی می تواند اتفاق بیفتد که زیان بار تر از کشتن ِ آن دختر باشد؟ بعضی چنان روز دختر شان را سیاه می کنند که شاید آن دختر ذره یی از آن همه تیره روزی را در رابطه اش با آن پسر تجربه نمی کرد. این همه دختر دختر می گویم چون دختران اند که روزگار شان سیاه تر است.
جالب آن که وقتی دختری ازدواج می کند و همه ی عمر خود را با مرد ِ بی معرفتی می گذراند که جز خشونت رفتار ِ دیگری نمی شناسد ، چرت ِ کسی هم خراب نمی شود. حتا پدر و مادر و خانواده اش هم برای او کاری نمی کنند.

*
در باره ی این نام مطمئن نیستم. در بعضی منابع انترنیتی اسم دیگری نوشته اند.

۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

شما یک چاه ِ عمیق هستید

به فروشگاه افغانی رفته بودم تا چیزی بخرم. تلویزیون روشن بود و در یکی از کانال های ایرانی لس آنجلسی گرداننده ی یک برنامه با یک مورخ گفت و گو می کرد. گرداننده مورخ را به کوه تشبیه کرد. مورخ فروتن قبول نداشت که کوه باشد. بعد از کمی چانه زدن بالاخره بر سر " تپه ی بلند" بودن مورخ توافق کردند. یادم آمد که مدتی پیش در یک تلویزیون افغانی آقایی به نام عبید ورکزی کسی را در برنامه ی خود دعوت کرده بود. آدم انتظار داشت که او با فرد ِ دعوت شده مصاحبه کند. غافل از این که به میهمان مذکور وظیفه داده بودند که از گرداننده ی برنامه سوال کند و سوال های اش هم از این قبیل باشد که چه شد که شما آدمی این قدر بزرگ و خبره شدید. میهمان بیچاره که ذخیره ی واژه گان اش هم تعریفی نداشت سر انجام خطاب به آقای ورکزی گفت : شما اژدهای ادبیات هستید.
اگر تلویزیون های فارسی زبان بیرونی این گونه تشبیهات را رایج کنند تا چند سال دیگر چیزهایی چون خرس ِ فلسفه ، گوزن ِ جامعه شناسی ، زرافه ی تاریخ و... هم رایج خواهند شد.

۱۳۸۸ فروردین ۲۳, یکشنبه

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق


آزادی شاید همانقدر دورباشد

که ماه

در نسل اجدادم

از شعری در وبلاگ مهرگان. بهتر از این نمی شود. می شود؟

تا بگویی شرح درد ِ اشتیاق.

۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

تمرین ِ کشتن ِ اخلاق

هفت سال پیش در اتلانتا کتابی خواندم با عنوان " چهل و هشت قانون قدرت ". قانون پانزدهم اش این بود که دشمنان و رقیبان تان را در هم بشکنید. مدتی پیش با یکی از آشنایان صحبت می کردم. از دست یکی از رقبای کاری خود گلایه داشت. من تنها به خاطری که نام آن کتاب به یادم آمد کمی در باره ی آن کتاب و رهنمودهای اش حرف زدم. چند روز بعد ایشان با خوش حالی گفت که آن کتاب را یافته است. اما شکایت داشت که زبان انگلیسی را خیلی کم می داند و نمی تواند آن کتاب را بخواند و بفهمد. گفتم که خداوند به یاری اش شتافته و بهتر است آن کتاب را اصلا نخواند! گفت : چرا؟ برای اش توضیح دادم که آن کتاب به شما یاد می دهد که چه گونه از زینه ی قدرت بالا بروید و در این میان به چیزی به نام اخلاق به اندازه ی خسی هم ارزش داده نمی شود. مثلا همین که می گوید در کمین فرصت بنشینید و هر وقت مجالی پیدا شد ضربه ی تان را وارد کنید مطلقا از دغدغه های اخلاقی تهی است. برای شما که به فرض می خواهید کسی را بشکنید دیگر اصلا مهم نخواهد بود که او در چه وضعیتی است. در هنگام ضعف یا در سه کنجی گیرش بیاورید خیلی بهتر است.
آن دوست می گفت که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم دنیا بر همین رسم بر قرار است.

چرا از شوهر ات جدا نمی شوی؟

یکی از انتقادهایی که در عالم روشنفکری نسبت به زنان می شود این است : چرا فلان زن که قربانی یک مرد بد رفتار است ، او را ترک نمی کند؟ این انتقاد گاه از جانب دختران ِ تحصیل کرده و ازدواج نکرده هم مطرح می شود. اما در عمل پیچیده گی هایی رخ می نمایند که بسیاری از منتقدین از آن ها غفلت می کنند. کسی به نام هیل زوی کوشش کرده به این سوال پاسخ بدهد که چرا زنان در درون یک رابطه ی ناسالم و البته در موقعیت قربانی می مانند. بخشی از پاسخ او این است که برای بسیاری از این زنان مدتی وقت می گیرد تا واقعا تشخیص بدهند که در زنده گی شان چه جریان دارد. من یک پاراگراف از نوشته ی او را که در همین مورد بود ترجمه کردم:

"...تصور کنید که در ماه عسل یا هنگامی که حامله اید مردی که دوست اش می دارید ناگهان شروع کند به دیوانه گی و شما را بی هیچ دلیلی لت کند. برای بسیاری از زنان چنین چیزی سخت تکان دهنده و گیج کننده است. در زنده گی چیزهایی هستند که حتا اگر نادر هم باشند آدم انتظار شان را دارد. مثل این که کسی موتر تان را بدزد. اما اگر موتر تان در برابر چشم تان به فیلی تبدیل شود چه طور؟ این دیگر غیر منتظره است. در این مورد شما ممکن است به سلامت حواس خود شک کنید. لت خوردن از دست کسی که ظاهرا دوست تان می دارد یکی از همین نوع تجربه هاست. فکر کنید که دقیقا در زمانی که یک زن باید خیلی به عشق خود ببالد ( در ماه عسل یا هنگام حامله گی) ، مرد محبوب اش شیشه ی اعتماد او را بر سنگ بکوبد. حال ، مساله فقط این نیست که این زن ممکن است خودش را ملامت کند که چرا از اول شریک زنده گی چنین مردی شده. مساله این است که لت خوردن در یک رابطه ی عاشقانه برای او چنان غیر قابل فهم است که او در قدرت تشخیص خود شک می کند.

در چنین وضعیتی برای یک زن سخت دشوار است که با خود بگوید : درست است که من ازدواج کرده ام یا حامله ام و رابطه ام با این مرد جدی است ، با وجود این من همین حالا از این رابطه خارج می شوم ، باید خارج شوم و مطمئن ام که دراین مورد به قضاوت درستی رسیده ام. در این حالت اطمینان کردن به قدرت قضاوت خود به این می ماند که سیاه مست باشید و در همان حال مطمئن باشید که می توانید توازن خود را نگه دارید".

بعضی می گویند که فلانی بد خوی و بد رفتار هست ، اما مرا دوست دارد. دیوانه است دیگر. و بسیاری با این خیال که در زیر دیوانه گی ، بدخویی و بدرفتاری شوهران شان بحری از شفقت و عشق و مهربانی نهفته است همه ی عمر قربانی می مانند.

۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

سوز ِ دل تن به فراموشی نمی دهد


در افغانستان کمتر کسی بی داغ مانده باشد. نزد هر کس که بنشینی از رنجی که برده داستان های اشک آور می گوید. آقای کرزی گفته است که افغان ها می خواهند گذشته های دردناک را فراموش کنند. آن گاه مردمی که واقعا دردمند اند و ستم ها دیده اند به خشم می آیند که مگر می توان فراموش کرد؟
مساله واقعا فراموش کردن نیست. آدم داغ ِ دل خود را فراموش نمی کند. اما ممکن است کسی در عین فراموش نکردن فکر کند که چه قدر به آینده فکر کردن کار آمد است و چه قدر در زیر آوار ِ داغ های گذشته ی خود ماندن. ممکن است چنین کسی به این نتیجه برسد که من داغ هایم را فراموش نمی کنم - که نمی توانم کرد- اما می توانم دندان روی جگر گذاشته و به قول سعدی " بنشینم و صبر پیش گیرم / دنباله ی کار ِ خویش گیرم". برای کسانی که به آینده فکر می کنند واقعا کار دنباله دارد و زنده گی از این پس هم زنده گی است. این محاسبه یی سرد و درد آور است اما گاهی راه کم زیان تر دیگری باز نمی ماند.

در این جا می خواهم به نکته ی مهم دیگری هم اشاره کنم . عده یی که درد کشیده اند اعتراض به جا و قابل فهمی دارند. می گویند : آنانی که به صورت مستقیم داغدار نشده اند ، نمی دانند که دردی که ما می کشیم چیست و از همین رو به آرامی سخن می گویند و به صبر و تحمل و تامل فرا می خوانند. این سخن حقی است. اما کل نکته هم در همین جا است. دردمندان نمی توانند فریاد نکشند. داغداران نمی توانند بی خشم و خروش بنشینند. اما تا همه به آن حد دردمند و داغدار نشده اند ، بگذاریم کسانی که هنوز می توانند به آرامش و خویشتن داری دعوت کنند این کار را بکنند. اگر کسانی هستند که هنوز دوزخی از غضب در درون شان شعله نمی کشد ، بگذاریم آنان ما را به محاسبات سرد ِ عقلانی فرا بخوانند. هنگامی که آنان نیز به داغ ِ دل گرفتار آمدند و گِردباد ِ خشم به هوا بر شان داشت ، دیگر رنج های مان را حتا امید پایانی هم نخواهد بود.
این که گریبان کسی را بگیریم و از او به اعتراض بپرسیم که چرا چون ما خشمگین و خروشناک نیستی ، در فضاهای ملتهب کار بایسته یی می نماید. اما نیک که بنگری معنایی جز این ندارد که ما می خواهیم همه ی دریچه ها را بروی خود ببندیم. می توان به آدمی که شمشیری آهیخته در کف دارد تا گردن ها بزند ، گفت : من به اندازه ی تو هیجان ندارم اما تو هم اگر چون من بتوانی با چشمانی کمتر غرق در التهاب ِ خشم به قضایا نظر کنی ، ای بسا که زیان نکنی.

۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

قانون احوال شهوانیه ی مردان ِ عصر ِ حجر

قانون "احوال ِ شخصیه اهل تشیع" حالا دیگر شهرتی یافته. باید دید که متن کامل این قانون چه می گوید. اما در یک هفته ی گذشته برای من چیزهای جالب در مورد این قانون و یا مسایل پیرامون آن از جمله این ها بودند :


اسم این قانون :

این قانون را احوال شخصیه ی اهل تشیع نامیده اند. اما در واقع باید آن را قانون احوال شهوانیه مردان عصر حجر نامید. چند نفر نشسته اند و فکر کرده اند که قوانین اهل تسنن در برابر زن به حد کافی جاهلانه و تاریک نیستند. آن گاه تصمیم گرفته اند که قانونی بسازند که چند درجه غلیظ تر باشد. و طرفه آن که عده یی ابراز نگرانی کرده اند که ممکن است دامنه ی این قانون گسترده شود و حقوق زنان دیگر ( یعنی غیر شیعه ) را هم محدود کند. اولا زنان غیر شیعه ی افغانستان از این لحاظ کمبودی احساس نمی کنند و تا بخواهید علیه حقوق خود قانون دارند. ثانیا مگر نقض حقوق ِ بخشی از جمعیت زنان افغانستان به خودی خود نگرانی آور نیست؟


زبان قانونی:

زبان قانون هم عجب زبانی است. نیست؟ : " زوج (شوهر) مکلف است در غیر ایام سفر، حداقل از هر چهار شب، یک شب با زوجه اش( زن اش) در فراش واحد بیتوته کند... زوجه (زن) بدون اذن زوج (شوهر) نمی تواند از منزل بیرون شود مگر اینکه عسر و حرج یا مشقت داشته باشد که به مقدار دفع عسر و حرج یا مشقت بدون اذن شوهر می تواند بیرون برود و در صورت اختلاف، محکمه حکم کند".

"در فراش واحد بیتوته " کردن؟ حتما اگر قانونی برای آداب سفره وضع می کردند می گفتند : مومنات ( اناث مستحقه) در هنگام اکل هر ماکولی باید از رجال بیت ( مومنین ذوالجلال) استعلام اضطراریه نمایند.

عسر و حرج و مقدار دفع عسر و حرج را می بینید؟ می دانم عده یی خواهند گفت که زبان قانون زبان خاصی است و در دنباله ی یک سنت قانونی می آید و از این قبیل. اما به نظر من بخشی از پیچیده گی های بی مورد این زبان قانونی برای دور کردن آن از دسترس عموم هم هست. و گرنه بنویسند که" ای زنان ! اگر بی اجازه ی ما پای تان را از خانه بیرون بگذارید نفس تان را می کشیم".

در ماده ی صد و سی و دوم نوشته اند : " مرد مکلف است که بیشتر از چهار ماه بدون اجازه زوجه (زن) خود نزدیکی با او را به تاخیر نیاندازد".

فکر کرده اند که استفاده از زبان تکلیف ( مکلف است که ...) در مورد مردان نابرابری در محتوای قانون را می پوشاند. مثل این که بگوییم : مرد مکلف است که به خاطر احترام به زوجه ی خود هر وقت که دل اش خواست او را طلاق بدهد!

مرد نمی تواند بیشتر از چهار ماه نزدیکی با زن خود را به تاخیر بیندازد. اکنون ( مرا ببخشید که این قدر وارد جزئیات تکنیکی این قانون می شوم) این چهار ماه را با این سناریو مقایسه کنید: اگر ساعت دوی نیمه شب باشد و مردی بخواهد با زوجه ی خود نزدیکی کند آن زوجه ی محترمه باید طبق قانون از میل شوهر خود اطاعت کند. حال اگر آن زن چهار ساعت از خواسته ی شوهر خود سرپیچی کند ، ساعت شش صبح می شود و مرد باید به سر کار خود برود. ترجمه : زن حق ندارد نزدیکی با شوهر خود را چهار ساعت به تاخیر بیندازد. شما می توانید با جا به جا کردن زمان ِ جوشش ِ شهوت مرد به این جا هم برسید که زن نمی تواند نزدیکی با شوهر خود را بیش از یک دقیقه به تاخیر بیندازد. چرا که او باید شرعا و قانونا از شهوت شوهر خود اطاعت کند و متاسفانه وقت هم خیلی تنگ است و مرد فرصت تاخیر ندارد!


هم بستری و نقد ِ خرد ِ ناب :

عالمی بلخی در گفت و گو با عزیز حکیمی ( از بی بی سی) از این قانون دفاع کرد. او گفت که بر اساس این قانون زنان باید از خواهش های جنسی مردان تبعیت کنند ، مگر این که عذر مشروع و معقول داشته باشند. باز تصور کنید که شب از نیمه گذشته و زن و شوهری ده ها کتاب ( و نیز متن قانون اساسی) را در وسط خانه پهن کرده اند و به شدت مشغول جست و جویند ( گفتم شب چون در روایات آمده که مقاربت در روز ایمان را تکه تکه می کند ). زن قرآن و احادیث را به کناری نهاده ، چون در آن ها دلایل مشروع برای سر پیچی از شوهر خود نیافته . مرد با خوش حالی از کتاب های مذهبی و احادیث یادداشت بر می دارد. زن مکث کرده و با خود فکر می کند که آیا دکارت و کانت بیشتر به او در استدلال عقلانی در برابر شوهر اش کمک خواهند کرد یا نیچه و برتراند راسل. مرد کتاب " هزار و یک دلیل در اثبات وجود خدا" را ورق می زند. زن فکر می کند که شاید ویتگنشتاین بیشتر کمک اش کند...

شب صبح می شود و شوهر رو به زن اش می کند و می گوید : من فکر نمی کنم تو هیچ عذر مشروع و معقولی داشته باشی. زن پاسخ می دهد : آن آیات و روایات و احادیثی که تو از شان استفاده می کنی باید در پرتو دانش هرمنوتیک باز تفسیر شوند...

شما فکر می کنید اگر زنی عذر بیاورد ، شوهر اش ( از این نوع شوهر که یک عالمی بلخی می تواند باشد) می نشیند و مشروع و معقول بودن عذر های او را سبک و سنگین می کند؟ در ضمن ، عذر آوردن یعنی چه؟ همین که یک آدم عدم تمایل خود را نشان بدهد کافی نیست؟ بگذریم از این که چرا صحبت اساسا در مورد زن است و این که او نباید سر پیچی کند.


رئیس جمهوری که بعدا فکر می کند

رئیس جمهور ما هم آدم جالبی است. قانون را امضا کرده و حالا می گوید که اگر چنان و چنان باشد چنان و چنان می کنم. در یک کنفرانس مطبوعاتی خبرنگاری از اوباما رئیس جمهور امریکا پرسید که چرا او در مورد فلان مساله ی حساس پس از دو روز واکنش نشان داده است. اوباما گفت : چون من پیش از آن که حرف بزنم می خواهم بدانم که در باره ی چه حرف می زنم. حالا که امریکا پیر و مراد ما شده کرزی هم می تواند کمی از رئیس جمهور نو این کشور یاد بگیرد و حد اقل پیش از امضا کردن بخواند.

۱۳۸۸ فروردین ۱۵, شنبه

الفبای رنگ


کاری بسیار خوب از بشیر بختیاری. یک عالم حرف دارد. آن را از کابل پرس گرفتم. اسم نداشت. اما سرش نوشته اند : بدون شرح. ( من از عبارت ِ " بدون شرح" بدم می آید. مثل این که یک صفحه ی خالی را نشان بدهی و در زیرش بنویسی : از این صفحه چیزی را پاک کرده ایم !).

۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

شریعت ِ تباه کاران

کثیف ترین ، وحشی ترین و بد اخلاق ترین موجودات روی زمین می خواهند به ظن ِ خود کژی های اخلاقی را راست کنند. زنی را به رو خوابانده اند و شلاق می زنند. گویی بر دست و پای این زن نشستن و تن و روان اش را خستن خود اوج بی اخلاقی نیست.
برای دیدن کلیپ این جا را کلیک کنید. من که نتوانستم جز همان اول اش را ببینم.