۱۳۸۸ فروردین ۳, دوشنبه

عبدالعلی خان! دیر می شود

این مطلب در باره ی عبدالعلی مزاری است. اگر کسی به هر علت یا دلیلی ( پیوسته به عشق یا نفرت ) نمی تواند آن را بخواند ، نخواندش.


در زمستان سال 1373 من و هم صنفی ام امین علی پور پیش روی لیلیه ی دانشگاه بلخ بودیم. گفتم : امین ، شنیدی که سخن گوی طالبان با بی بی سی گفت که مزاری در دست طالبان اسیر شده؟ گفت : بلی. گفتم : چه کار خواهند کرد؟ گفت : تو نمی فهمی؟ فورا می کشندش. قبول نکردم. فردای اش از همان بی بی سی شنیدیم که مزاری را کشته اند. من نمی فهمیدم. امین می فهمید. من بیشتر کتاب خوانده بودم. امین بیشتر تجربه داشت.

از آن سال ها تا امروز در باره ی مزاری سخنان بسیاری گفته شده. پیروان و دوست داران اش از او مهری در دل دارند وصف ناپذیر و شهید و قهرمان و نماد آزاده گی و عزت اش می دانند. مخالفان و دشمنان اش او را یکی از جنایت کاران می شناسند و در باره اش جز با نفرت سخن نمی گویند.

من در این نوشته نه اقوال ِ عاشقان او را تکرار می کنم و نه از دید منکران به کارنامه ی او نظر می اندازم. فقط می خواهم به یک مساله ی مناقشه انگیز در زنده گی مزاری اشاره کنم:

عبدالعلی مزاری مشهور به " بابه مزاری " است. ممکن است کلمه ی " بابه" در نزد پیروان او معناهای دیگری هم داشته باشد ، اما تردیدی نیست که ریش بلند و سفید او و قیافه ی بسیار پیرتر از سن اش نیز در مناسب افتادن این لقب در باره ی او تاثیر داشته اند. با این همه ، او زمانی که از دنیا رفت فقط چهل و هفت سال داشت.

حال ، مزاری در چهل و چهار سال عمر ِ خود رویای حکومت عدل اسلامی را در سر پرورانده بود. جزوه ی " حکومت اسلامی " ِ آیت الله خمینی – که در آن بنیان نظری ولایت فقیه شرح داده شده بود- برای مزاری هم دلربا بود. برای بر پا شدن حکومت اسلامی زحمت هم کشیده بود. در مدارس دینی درس خوانده بود و در سال های جهاد به عنوان یک مسلمان شیعه ی وفادار به آرمان حکومت اسلامی جنگیده بود.

اما با ورود مجاهدین به کابل – در سال 1371 شمسی- و حوادث بعدی ، چهل و چهار سال عمر مزاری در ترازوی امتحانی گذاشته شد که مزاری شخصا برای اش آماده گی نداشت. او گیج شده بود. هم ربانی و مسعود و سیاف به او می گفتند که حکومت اسلامی برپا شده و او باید سر اطاعت فرود بیاورد و هم شیخ آصف محسنی و دیگر همراهان شیعه مذهب اش. مزاری به پشت سر ِ خود که نگاه می کرد گیچ تر می شد. چهل و چهار سال عمر خود را مرور می کرد و هنوز به روشنی نمی دانست که قصه از چه قرار است. پس از آن که مسعود و سیاف مردم هزاره را در افشار قتل عام کردند ، مزاری ابتدا در اشاره یی گذرا – در یک سخنرانی در میان پیروان خود- گفت که شما مردم یک گام پیشتر از رهبران خود حرکت می کنید. معنای این سخن جز این نبود که من پس از این چهل و چهار سال زنده گی این مسایل را به اندازه ی شما روشن نمی دیدم. شاید در همین زمان مزاری در پایان یک گفت و گوی درونی طولانی با خود گفت :

"عبدالعلی خان! دیر می شود".

این است که تصمیم گرفت فیلترهای مدرسه ، روحانیت ، مذهب و مرامنامه ی حزب را مدتی به کناری بگذارد و با چشم عریان بر تجربه ی زنده گی مردم خود نظر کند. نتیجه ؟ : " در افغانستان شعار ها مذهبی است و عملکردها نژادی". یعنی این که آدم عاقل پشت شعار نمی رود ، پشت عملکرد می رود. یعنی این که ولایت مطلقه ی فقیه در خطر نیست ، امام جعفر صادق در خطر نیست ، شهریه ی فلان طلبه در قم در خطر نیست ، مراسم محرم و عاشورا در خطر نیستند. جوالی ِ شهر در خطر است ؛ نانوای سر ِ کوچه در خطر است ؛ قصاب ِ" بینی پچق " دهمزنگ در خطر است. کودک ِ ساجق فروش کنار ِ جاده در خطر است. جرم ِ شان؟ هزاره بودن. همین.

مزاری در سه سال اخیر عمر خود بر توهمات ِ چهل و چهار ساله ی خود چلیپا کشید. این کار آسانی نیست و شجاعت بسیار می خواهد. شاید بزرگ ترین خدمت مزاری به جامعه ی هزاره نیز همین باشد. پیام او در واقع این بود : هر وقت که گیچ شدید و نمی دانستید که قصه از چه قرار است ببینید در زنده گی واقعی مردم چه می گذرد. آن گاه اگر واقعیت ها توهمات تان را نفی کردند ، از توهمات ِ تان (حتا اگر چهل و چهار ساله هم شده باشند) بگذرید.

این پیام در ظاهر ساده می نماید ، اما تمرین کردن محتوای ِ آن در عمل چهل و چند سال آماده گی می برد. شاید حالا که نمونه ی مزاری در برابر ماست ، این تمرین قابل فهم تر و ساده تر شده باشد.

۲۵ نظر:

ناشناس گفت...

درود گرامی
چنین است که گفته ی، اما باازدیاد یک حرف. وآن اینکه خیلی کثیری از نویسندگان هزاره هنوز هم تلاش می کنند تا گفته ها ویافته های اورا تفسیرمتافیزیکی وتاریخی وچه وچه نمایند، حالانکه او که خیلی هم دیرشده بود بر اصل قومی بودن تنازع تاریخی وسیاسی درافغانستان پای می فشرد. نمونه های آشکارش همین طالب یا طغیان قدرت برباد رفته قومی که ازهیچ به کجا وکجا که نرسید وحال این شورش حتی پایه های بزرگترین قدرت جهان را هم لرزانده است .

ناشناس گفت...

درود گرامی
چنین است که گفته ی، اما باازدیاد یک حرف. وآن اینکه خیلی کثیری از نویسندگان هزاره هنوز هم تلاش می کنند تا گفته ها ویافته های اورا تفسیرمتافیزیکی وتاریخی وچه وچه نمایند، حالانکه او که خیلی هم دیرشده بود بر اصل قومی بودن تنازع تاریخی وسیاسی درافغانستان پای می فشرد. نمونه های آشکارش همین طالب یا طغیان قدرت برباد رفته قومی که ازهیچ به کجا وکجا که نرسید وحال این شورش حتی پایه های بزرگترین قدرت جهان را هم لرزانده است .

ناشناس گفت...

درود برهاتف جان!

این شاید یکی ازواقعبینانه ترین دیدگاهی است که تاهنوز درمورد کارنامه مزاری خواندم، براستی که او زمانی محبوبیت یافت که خودش هم به این درک رسید که نمیتوان درد این مردم را با شعارها وسخنرانیهای مذهبی وکلیشه ای حل نمود. اصل مسئله دراین است که که موجودیت این مردم باهمین تیپ وجودی که دارند قابل تحمل نیست. به همین خاطر اوبه رویکرد واقعبینانه تری دست یازید. امامتاسفانه امروز بازهم رویکرد ما بر همان مبناهای فرعی مذهب ومراسم وغیره استوارمیگردد که این خودش فراموشی یک تاریخ خواهد بود.

ناشناس گفت...

درود برهاتف جان!

این شاید یکی ازواقعبینانه ترین دیدگاهی است که تاهنوز درمورد کارنامه مزاری خواندم، براستی که او زمانی محبوبیت یافت که خودش هم به این درک رسید که نمیتوان درد این مردم را با شعارها وسخنرانیهای مذهبی وکلیشه ای حل نمود. اصل مسئله دراین است که که موجودیت این مردم باهمین تیپ وجودی که دارند قابل تحمل نیست. به همین خاطر اوبه رویکرد واقعبینانه تری دست یازید. امامتاسفانه امروز بازهم رویکرد ما بر همان مبناهای فرعی مذهب ومراسم وغیره استوارمیگردد که این خودش فراموشی یک تاریخ خواهد بود.

ناشناس گفت...

درود به هاتف گرامی و عزیز
نوشته های شما همیشه ساده اما صمیمی و تامل برانگیزاست . ازنوشته قبلی ات " هاتف به سه صد زندان محکوم شد" خیلی زیاد خوشم آمد .واقعی و زیبا بود .
راستی اگر دوست داشتید سری به ما تازه کارها هم بزنید . من شمارا یکبار در مسجد مهدویه سنگ ماشه دیدم در یک برنامه قبل از انتخابات پارلمانی . بهرحال دوست دارم شمارا لینک کنم اگر موافق باشید
سرفراز باشید

ناشناس گفت...

سلام هاتف عزیز! زاویه دید جالبی است به شخصیت بابه مزاری. اما با ذکر این نکته که از لحاظ زمانی مزاری پیشتر از سقوط کابل با گذشته ی خط امامی و ولایت فقیهی خود خداحافظی کرده بود. مزاری به غرب کابل که رفت یک مزاری تغییر یافته بود. شاید تلاش برای تاسیس حزب وحدت و دست کشیدن از سازمان نصر اولین شاهد مثال های این تغییری باشد که شما بحث کرده اید. تا یک مقدار زیادی مزاری که به کابل رفت با یک ذهن آماده رفت و در آن لحظه زمانی نه مزاری و نه دیگر چهره های مطرح مقاومت هزاره ها هیچیک به ولایت فقیه تعهد فکری نداشتند و همه در تلاش ایجاد یک ائتلاف میان "ملیت های محروم" برای جلوگیری از انحصار افغان ها بودند. بنیاد اندیشه سیاسی مزاری بعد از سزمان نصر ایجاد یک حکومت در افغانستان بر اساس سهمگیری همه است. هرچند که به مرور زمان این اندیشه انسجام بیشتری یافت پخته تر شد و برای مذاکره ای کردن آن تلاش سازمان یافته تری صورت گرفت. اما پیشینه نهادینه شدن این اندیشه به دوران ائتلاف هشتگانه و حزب وحدت در بامیان می رسد. غرب کابل این اندیشه را با واقعیت ها بیشتر آشنا کرد و با روابط پیچیده اقوام آشتی داد. به نظرم مهمترین تاثیر غرب کابل بر مزاری سکولار شدن بیشتر اندیشه سیاسی مزاری و به تبع آن هزاره ها است. یا به تعبیر دیگر در نتیجه تجربه های غرب کابل مزاری غیر شیعی تر شد و هویت قومی هزاره ها در دید او نقش محوری تری یافت.

ناشناس گفت...

هاتف گرامی سلام و احترام
تا اندازه با نظر شما موافقم.فراموش نکنیم که مزاری قبل از آمدن به کابل شورای اءتلاف را با وجود موانع بزرگ به حزب وحدت مبدل نمود و جامعه هزاره را از نو برسی کرد و شناخت.اما بافت اجتماعی هزاره های کابل در جریان تحولات تلخ نظامی برایش واضح گردید.
شاد باسید

ناشناس گفت...

سلام آقای هاتف ؛ گپ شما کاملآ درست نیست.
حدبث از إمام علی (ع) میفرماید" لیس الإیمان بالتمنی والتحلی وإنما وقرت فی القلب وصدقته الأقوال والأفعال"
یعنی ایمان آن نیست که درتمنا ودل خوش کردن باشد،ایمان آن است که درقلب جاگرفته باشد وگفتار وکردارش صحت برآن ایمان بگذارد.
پس رهبر شهید ازاول باایمان کامل عقیدة داشت که برای ملت مظلوم افغانستان به خصوص جامعه هزاره خدمت کند، ودرغرب کابل ایمان خدمت کردن تجلی یافت، به خاطر که زمان کردار بود نه پندار.
ودرضمن بعدازپیروزی مجاهدین درکابل روز امتحان یعنی آزمایش بود به خصوص بررهبران مجاهدین،که خدمتگار واقعی که هست، تنها کسی که ازآن امتحان سربلند برآمد شهیدمزاری بود.
پس رهبرشهید درسه سال اخیر عمرخود نه بر(توهمات)که شما متأسفانه یاد نمودید چلیپا کشید، بلکه به ایمان چهل وچهارساله همراه سه سال غرب کابل باخونش إمضاء کرد.
والسلام الهزاره

ناشناس گفت...

هر چه دور بزنیم جملات زیبا از بابه مزاری عزیز میبینیم. این جمله که میفرماید. دیگر هزاره بودن جرم و ننگ نباشد عمق معنی میباشد و واقعا هم چنین کرد. ما همیشته حرف میزنیم ولی فاصله بین حرف زدن تا عمل کردن را طی نمیکنیم. این جمله برتری نژادرا که امروز اکثر هموطنان ما بلکه خیلی از مردم دل به آن خوش میکند را در هر نوع فورمول علمی و عقیدتی باطل میکند. زنده و جاوید باد همه مردم جهان و زنده و جاوید باد آنانکه اشتباهات تاریخ که بوجود آورده بشریت میباشد را اصلاح میکنند.
هاتف جان از شما جهان سپاس ونگاه واقعبینانه تان قابل ستایش میباشد.

ناشناس گفت...

سلام

بسیار جالب نوشته کرده اید. من باور دارم که هر انسان بزرگ در این جهان دوستان و دشمنانی دارد. اما یک ملت باید همیشه بنشیند و هر آنکه را در تاریخش نقش مهمی داشته مورد ارزیابی دقیق قرار دهد. این ارزیابی هم چه بهتر است که به دور از عشق و نفرت باشد. افغانستان هم به چنین کاری نیاز دارد. همین آدمها و مردم زمان شان بخشی از تاریخ ما را می سازد.

اما از طرف دیگر هر ملتی برای تبارز و و راهیابی به اسطوره و اسطوره سازی هم نیاز دارد. من شخصا فکر می کنم مزاری و حرکت اش به سرعت برای هزاره ها به یک نماد بدل شد و شاید گفت به یک اسطوره همانطور که مسعود برای هموطنان تاجیک. اگر به دقت در یک قرن اخیر زندگی هزاره ها نگاه کنیم آدم می بیند که هزاره از درهم رختگی اجتماعی گسترده ای رنج می بردند که نتایج شکست شان در جنگ های داخلی گذشته افغانستان بود. مزاری اما به زودی با حرکتی که به راه انداخت به هزاره ها توان تبارز ملی شان را باز گرداند.

ناشناس گفت...

سلام هاتف گرامی
راستش وقتی به وبلاک ها سر می زنم مهمترین دلیل ام این است که "چه گپا است؟"، مسلما در جریان یافتن "چه گپا" چیزهای نیز می آموزم. اما، وبلاگ شما را (بدون تعارف) از مدت سه سال که باز می کنم، پیشتر از دنبال کردن "چه گپا"، به فکر آموختن ام. آن هم بیتشر ذهنم متوجه به (اصلاح) روش و میکانیزم است.
از این نوشته هم خوشم آمد.
شاد باشید

ناشناس گفت...

سلام
واقعاً در پس کلمات که نوشته ای، اندیشه ی عمیقی نهفته است.
راستی نظر شما را می خواهم - من هم چیزی نوشته بودم

ناشناس گفت...

همیشه آنانی ره که به آنچه می گفتند ایمان داشتند و
آنانی ره که به آنچه ایمان داشتند عمل می کردند ، دوست داشتم،
و مزاری یکی از این افراد بود.

او در روزگار همرهان سست عناصر،آنچه ره می دید ( بی عدالتی ) ، همان ( عدالت )می گفت و آنچه می گفت( به سوی عدالت ) همان می کرد.

کوتاه گفته ای ، اما عمیق .

ناشناس گفت...

دوستان همه از عملکرد های خوب شهید مزاری گفتند ولی متاسفانه میخواهم به دو اشتباه بابه مزاری اشاره کنم...

1 بابه مزاری حتما نظر به دیانت که داشت بالای تبار طالبان اعتماد کرد و ناگفته نماند علرغم که قبلا در غزنی علیه انها جنگیده بود که برای من سوال برانگیز است..

2 چرا انسانی متعهد را جانشین خود تعین نکرد که از ضروریات اصول رهبری است...

ولی با وجود ان بابه مزاری شایسته ترین رهبر هزاره در یک مقطع کوتاه زمانی بود و اگر او تا این زمان حیات داشت تحول نهادی بنیادی در وضعیت سیاسی و اجتماعی هزاره بوجود امدنی بود و صادقانه باید اعتراف کنم که مرا او با شجاعت و شهامت اش دوباره خلق کرد..

ناشناس گفت...

من (بلاق دره ای) تو را می شناسم. این یادداشت را که در ابتدای نوشته ات آوردی شاید یک اشاره بجا باشد اما در واقع وسوسه انگیز است. اگر از خوانندگان در مورد پرسیده شود شاید برای هر دو تیپ عین تاثیر را دشته باشد. من شک ندارم که این یک نوع اعلان از قبل برای نوشته ات بوده باشد.
زاویه نگاه ات به مزاری تازه و جالب بود. منتها مزاری در همان سخنرانی ای که در جلو مسجد شیخ سلطان در مزار انجام داد و چند ماه بعد راهی کابل شد با ولایت و ملایت خدا حافظی کرده بود.
نظر دادن در این سایت قار خدا است. نمی شود گذشتن از هفت خوان را ساده تر سازی.

ناشناس گفت...

سلام
اگر یک گپ درست می گفتی حالا 2000 فحش می شنیدی!
تمام قصه مزاری داستان پردازی نصری هاست که رهبری بر هزاره ها را برای خود انحصار کند و نه بیشتر، همین روایت خود را از این زاویه هم بخوان.

از طرف دیگر، از دست دادن کابل و قتل عام انها را مشروعیت دهد در حالی که یک جانب این سیاست اشتباه خود مزاری بود، نبود؟ و تو یک روشنفکر به جای این که که بشینی و اشتباه ها را نقد کنی، خیالات می کنی که به به چه قهرمانی بوده این پهلوان پنبه که در دوره او تمام مردم قتل عام شده اند در حالی که میتوانست نشود...

تو این مردک جنرال خداداد را از نزدیک می شناسی؟ آیا او ارزش داشت که حتی یک نفر به خاطر چوکی اش کشته شود؟

ناشناس گفت...

مزاری روزی مزاری شد که از نصر مصر برید به به مردم نزدیک شد. من از دوست ناشناس سوال می کنم که اگر گناه قتل عام شدن هزاره ها در ده ای نود میلادی قرن بیستم به گردن مزاری است، گناه قتل عام شدن شان در ده ای هشتاد قرن نزده به گردن کی است؟ مگر مزاری در 150 سال که هزاره بودن جرم بود هم بار این گناه را به دوش کشیده بود؟

اشتباه شما در این است که از همان شعار تان که شما را از میان مردم بیرون راند دست نمی کشید. من خودم صدها آدم را می شناسم که مخالف نصر بودند اما از طرفداران سرسخت مزاری هستند. تمام مردم هزاره که نصری نبود و نیست. اگر قرار باشد که ملیون ها هزاره در داخل و خارج نصری باشد بس باید هم به چنین حزب محبوبی توجه کرد. می بینید بارادوکس نگاه تان را؟

خوش باشید.

ناشناس گفت...

خدمت دوست عزیز ناشناسی که گفته " تمام قصه مزاری داستان پردازی نصری هاست" :
من چنین فکر نمی کنم. همان طور که یکی دیگر از دوستان اشاره کرده همه ی مردم که نصری نبودند. من هم نصری نبودم. در ضمن تاریخ یک و نیم دهه ی گذشته در برابر چشم شما و بنده رخ داد. می توان مخالف کسی بود و این عیبی ندارد. اما تاریخ واقع شده را داستان پردازی خواندن چندان به دل آدم نمی نشیند. این که مزاری چه اشتباهاتی مرتکب شده مساله ی بازی است که باید به آن پرداخت. برای پرداختن به اشتباهات کسی ابتدا لازم نیست که از او موجودی بی اهمیت بسازیم. نقد تان را بنویسید و نگذارید که ذهن آدم به جای رفتن به سوی محتوای نقد تان به طرف انگیزه ی تان برای انتقاد برود. کلماتی چون پهلوان پنبه و این مردک نمی گذارد که آدم جز به انگیزه ی تان بیندیشد. شادکام باشید.

ناشناس گفت...

سلام ناشناس 2000 فحش میشنود.
ما انسانها فقط آنچه را خودمان فکر میکنیم دیگران را هم در همان نگاه میبینم و از همان نگاه قضاوت میکنیم. اگر از واقعه دهه 90 بگذریم قبل از آن بیرق نژاد پرستی را که به شانه گرفته بود قبرستان مکان کدام مردم انتخاب شده بود؟
ساختن و اعلان نمودن حکومت مرکزی بوجود آورده کیها بود؟
نگاه و قضاوت شماازنوع نگاههای همنوعانت میباشد که امروز جمعیت یک مملکت را به نا کجا آباد کشانده اند

ناشناس گفت...

سلام ،
من فکر می کنم شخص جنرال خدای داد مهم نبود . مهم این بود که مزاری می خواست حق هزاره ها ره مطالبه کند حالا یا خدای داد یا کس دیگر ، باید امتیاز داده می شد. مزاری ره که متاسفانه ندیده ام اما جنرال خدای داد سال گذشته آمده بود دانشگاه بامیان و یک میلیون دالر از وزارت مبارزه با مواد مخدر ره که برای عدم کشت مواد مخدر به بامیان هدیه داده داد بودند به لیلیه پسرانه هدیه کرد تا برای دانشجویان یک لیلیه بسازند . دانشجویان دانشگاه بامیان شبانه در بازار می خوابند.

آرام باشید

ناشناس گفت...

هاتف عزیز وگرامی سلام
البته فکرکنم بحث روی افراد نیست . مهم این است که مزاری یک جریانی را اساس گذاشت که واقعا ازاهمیت بالایی برخوردار است .انتخاب جنرال خداد شاید بیشتربه انگیزه این بوده باشد که مزاری خواسته است بامعرفی وی به وزارت بین جریان سیاسی هزاره ها بخصوص بین جریان چپ و اسلامی اعتماد بوجود آورد که این خیلی مهم بودوازسوی دیگر آیا واقعا ما بجزجنرال خدادادکسی را داشتیم که دربخش نظامی دانش آموخته بود و مزاری معرفی نکرد؟ومهم تراز ان فکرمی کنم با معرفی جنرال خداداد به عنوان وزیر مزاری می خواست بفهماند که ما آنچنان که دیگران تصورمی کنند وابسته ایدیولوژیک به ولایت فقیه نیستیم .این به باورمن از ضرورت های بسیار حیاتی زمان ماهم هست که بین هویت مذهبی وهویت سیاسی مان تفکیک قایل شویم ودرراستای استقلالیت سیاسی بیشتراز ایران وقم گام برداریم .متاسفانه تمام کادر سیاسی که ماآنروز داشتیم کسانی بودند که از قم برگشته بودند.خوب روشن است که این ها نمی توانستند موفقانه درعرصه نظامی آنهم در پست یک وزارت کارکنند
جریان را که مزاری اساس گذاشت ازاهمیت تاریخی بسیارزیادی برخوردار است برای هزاره ها.
بهرحال هاتف گرامی من هم بایک مقاله بروز هستم .منتظرنظریات مفید شما هستم . ممنون
شادباشید

ناشناس گفت...

با سلام به همه دوستان محترم

بسیار خوب نوشته شده است. من شخصا وقتی به افغانستان و رهبران آن نگاه می کنم دلم به حال وطن می سود. در این میان اما مزاری خصوصیاتی دارد که نمی گذارد آدم به او احترام قایل نشود. من این خصوصیات او را ستایش می کنم:

1 دوری از فساد و دزدی مالی
2 دوری از فامیل سالاری و خویش خوری
3 قاطعیت و عزت نفس

این خصوصیات شخصی را وقتی با خصوصیات کاری اش یکجا کنیم به مردی می رسیم که در تاریخ معاصر کم و بیش بی نظیر است. شاید هم طبیعت کوتاه ترین راه را می رود ! یعنی وضعیت اجتماعی، سیاسی و روحی هزاره ها برای یک تغییر عمیق شاید به حضور چنین شخصیت عظیمی نیاز داشت. در خیلی از خصوصیات شاید بتوان فقط احمدشاه مسعود را با او مقایسه کرد. اما نگاه دققتر به دهه ی 90 به خوبی نشان می دهد که مسعود تیزهوشی سیاسی و دقت اجتماعی مزاری را نداشت. با این همه این دو در تاریخ معاصر افغانستان واقعا استثنا هستند.


با در نظر گرفتن انکشاف ناخوشایند و لجام گسخته وقایع در دوران جنگ با روسیه و اماده نبودن اذهان برای قبول برابری هزاره ها با دیگران شاید مزاری را بتوان یک شانس باد آورده ای جامعه ای هزاره در دوران بعد از سقوط نجیب الله دانست. او به معنی واقعی کلمه یک مبارز آزادیخواه بود. فکر می کنم کلمه بابه در خور مقام این مرد بزرگ است. البته در آینده او جایگاه شایسته اش را در تاریخ افغانستان خواهد گشود چون در فرداهای دور سخت است کسی در سخنان و افکار او ضدیتی با قومی بیابد. افکار او خیلی انسانی هستند.

با احترام

ناشناس گفت...

آقای هاتف لطفا بگویید که او چه کرده است که باید شایسته ای این همه تعریف و تمجید باشد؟ او یک بنیادگرای جهادی بود که اصلا چیزی در باره ای افغانستان نمی دانست. هزاره هزاره هزاره گفتن هم شد کار سیاسی؟

مزاری در کابل راهش را گم کرده بود. کمونست و جهادی و ارباب را یکجا کرده یک شرار درست کرده بود. او نه به جهاد معتقد مانده بود و نه هم به کدام چیز دیگر. اینکه هزاره ها او را بالا می کنند به خاطر این است که این مردم یک گله قومی هستند و اعتماد به نفس کافی ندارند. یک کسی امد یک کلمه گفت عاشق شدند. مثل آنکه یک گدا را یک نان گرم بدهی.

ناشناس گفت...

ناشناس گرامی ( صاحب نظر آقای هاتف لطفا بگویید...) ،
برای شما که از " یک گله ی قومی" نیستید و اعتماد به نفس کافی دارید انتظار می رود در باره ی دیگران با متانت بیشتر سخن بگویید.
این که گفته اید "یک کسی امد یک کلمه گفت عاشق شدند. مثل آنکه یک گدا را یک نان گرم بدهی" ، درست است. آدم گرسنه را که نان سرد بدهی خوش حال می شود ، چه برسد به نان گرم. این قدر هست که در این مثال شما دیگران گداها را با سنگ و چوب ( بل با توپ و تفنگ) می راندند و یکی به آنان نان گرم داد. حالا راز مساله باز شد؟
شادکام باشید.

نورتن گفت...

نعش بی سر به بغل داشت ولی رو به خدا

همتش بین که چسان تحفه به محضر ببرد

کای خدا منت خاص است به اولاد خلیل

گر قبول درت این هدیه محقّر ببرد



این اقای ناشناس از منافقین صدر اسلام که بزور اسلام اورده بودند گوی سبقت را ربوده است و این جاهل مرکب مسله صله رحمی یک رهبر را در برابر اشخاص با تجربه که به موجودیت شان برای پیش برد امور رسمی نیاز است رنگ قومی و نزادی میدهد..

و عین انتقاد را منافقین بالای پیامبر تا امروز دارند که چرا علی پسر عم خود را به ولایت و جانیشنی منسوب کرد چون چشم بصیرت ندارند..

نوه پیامبر نیز در کربلا به یک جرعه اب نیاز داشت اما اگر طرفداران یزید برایش ندادند چیزی از کرامت و قداستش تا امروز نکاهیده بلکه هر روز فزونی خواهد گرفت و این نشانه بزرگی اشخاص با خدا استتند اگر چه یزیدیان و پیروانش را سخت اید..



بالای جنازه منافق پیمبر به فرمان خدا اجازه نماز نداشت پس ما چطور به حرف های منافقانه وقعی بگذاریم..