۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه

گفت و گو با آسمایی

دوستان عزیز سلام ،
مدتی است که تا حدی تن ام به ناز طبیبان نیاز مند شده و وجود ِ نکبت ام آزرده ی گزند شده. به همین خاطر کم می نویسم. اما آقای عبیدی مدیر مسئول سایت آسمایی با من گفت و شنودی کرده بود که اینک در سایت آسمایی منتشر می شود. اگر علاقه داشتید می توانید آن را در آسمایی بخوانید.

۹ نظر:

ناشناس گفت...

تنت به ناز طبیبان نیاز مند شده
وجود نازکت آزردهء گزند شده؟

نگو که باز گرفتاربی غمی شده یی
و مجمر سخنت در پی سپند شده
تو بی سپندوگرفتاری ات نویس و بمان
که درد بی خبری بد تر از گزند شده

ناشناس گفت...

سلام هاتف عزیز. قسمت اول مصاحبه را خواندم و دلم سوخت.

ناشناس گفت...

سلام

گفته های تان را در مصاحبه جالب یافتم. چه مسایلی ساده ای باعث تغییرات عظیم در تجربه ای یک کودک می شود !

نمی دانستم که شما در مزار شریف متولد شده اید.

تشکر

ناشناس گفت...

سلام به هاتف عزیز

من دو بخش مصاحبه ی شما را خواندم و آن را آموزنده یافتم. چیزی که بسیار جالب و بخشی از تجربه ی عمومی تعداد زیدی از روشنفکران وطن می بینم این است:

شما در باره ای یکی از کتابهای سروش گفته اید که اساسات مارکسیسزم را در هم می ریخت. اما تا اینجا نگفته اید که با این اساسات از کجا آشنا شده اید و ایا نظر به منابع اینها اصلا اساسات مارکسیسم بوده اند یانه.

من حدس می زنم که آن اساسات یا برگرفته از بحث های مجاهدینی بوده است و یا هم اساساتی که خود همان کتاب یا شریعتی به عنوان اساسات مارکسیسزم تعریف می کرده و بعد هم آن فرض شان را نقد می کرده اند.

این را من به این خاطر می گویم که تجربه ی من از آشنایی با مارکسیسم اینگونه بوده است. اما بعدها وقتی توانستم به زبان انگلیسی یک دو اثر بنیانگزاران این مکتب را بخوانم دیدم که آن اساساتی که من به عنوان مارکسیسم می شناخته ام زیاد هم درست و همخوان با مارکسیسم نبوده اند.

بعدها وقتی با به اصطلاح کمونست های افغانستان آشنا شدم متوجه شدم که برداشت شان از مارکسیسم نادرست و سطحی است دقیقا مانند برداشت طالبان از اسلام که تمام اسلام و دست آورد تمدن اسلامی را چند حکم می دانند و ریش و لنگی.

در میان کتابهای فارسی رایج در مناطق تحت کنترول مجاهدین و ایران کتابی های ترجمه شده از بزرگان مارکسیسم ( به نظر من) به سختی به گیر می آمد و یا اصلا یافت نمی شد.

لذا می توان گفت که آشنایی ما با مارکسیسم از دریچه ای دشمنی با آن و تلاش در رد آن بوده است. ( که شما به آن به درستی اشاره کرده اید. )

نظر شما چیست؟

باز هم می گویم که من مارکسیست نیستم اما باور دارم که این ایدلوزی هنوز در میان چب ها حرف برای گفتن دارد. جالب این است که تاثیر مارکسیسم را در تغییرات عمیق راستهای شرق و غرب هم می توان به خوبی دید.

موفقیت تان را می خواهم

ناشناس گفت...

سلام دوستان ،
جاغوریگگ عزیز ،
آنچه شما گفته اید درست است. در افغانستان - و مخصوصا در میان مجاهدین و در سال های جهاد- آنچه به نام مارکسیزم و کمونیزم کوبیده می شد یک تصویر ِ پنسلی از روی فوتوکاپی ِ کاریکاتور ِ مارکسیزم بود. شاید همان هم نبود!
آثار شریعتی بد نبودند. شریعتی حد اقل مارکسیزم را از حالت کاریکاتوری اش کمی بیرون آورده بود. او از تقابل دیدگاه های مارکس و ماکس وبر هم به تفصیل سخن می گفت و مناسبات برقرار میان مفاهیمی چون کار ، تولید ، ابزار تولید ، سرمایه ، کارگر ، پول ، طبقه ، سازمان دهی ، انحصار ، رفاه ، تنش/ نارضایتی ، الیناسیون ، انقلاب و... را تحلیل می کرد. جالب ترین وجه کار شریعتی این بود که او برای دشمنی با مارکسیزم زیاد هیجانزده نبود و عجله نداشت.
اما آن کتاب سروش - تضاد دیالکتیکی- بیشتر روش آموز بود. سروش در لندن معرفت شناسی و فلسفه ی علم خوانده بود. او به جای آن که بنشیند و تک تک گزاره های فلسفی ، اقتصادی و اجتماعی و... مارکسیزم را نقد کند ، کوشیده بود ادعای علمی بودن مارکسیزم را ویران کند. به بیانی دیگر ، سروش سعی کرده بود نشان بدهد که این ادعا که مکتب مارکسیزم علمی است خالیگاه های متدولوژیک غیر قابل رفعی دارد. از جمله خود همین مفهوم تضاد را مفهومی غیر علمی دانسته بود.
خواندن آن اثر برای من یاد داد که آدم می تواند با ادعاها در دو سطح برخورد کند. یکی این که ببیند که ماده و محتوای یک ادعا چه مایه قوت دارد. دیگر این که از صاحب مدعا بپرسد که از کجا و از چه راهی به ادعای خود رسیده است.
سروش در آن کتاب برای اولین بار از دانشمند مورد علاقه ی خود یعنی کارل پاپر سخن گفته بود و تئوری ابطال پذیری او را معرفی کرده بود. همان جا هم گفته بود که ادعاهای مارکسیزم غیر علمی اند چون ابطال ناپذیر اند و خصوصیات دیگر گزاره های علمی را هم ندارند. یادم هست که سروش با عین روش آرای بنی صدر را هم رد کرده بود.
این بود که با خواندن کتاب سروش برای من بیش از آن رد مارکسیزم اهمیت یافته باشد ، یادگرفتن روش های تازه ی استدلال مهم شده بود.

بلی ، مارکس شاید برجسته ترین دانشمند موقعیت گرا (situationalist)در زمانه ی خود بوده باشد. قرن ها نظر غالب این بود که رفتار آدم ها را می توان انحصارا به خصوصیات شخصیتی شان نسبت داد. مارکس به نقش موقعیت در پشت رفتار های آدمی توجه کرد. در قرن بیستم کسانی چون فوکو سعی کردند در پشت موقعیت عوامل موقعیت ساز ( نظام قدرت) را بررسی کنند. گذار از شخصیت به موقعیت و آن گاه به قدرت شاید بی مارکس ممکن نمی بود یا بسیار دیر اتفاق می افتاد.
من وقتی به دشمنی با اندیشه های مارکس فکر می کنم خنده ام می گیرد. آخر چرا باید از ترس این که مبادا اعتقادات من ویران شوند باید با اندیشه ها دشمنی کرد؟ البته این را هم نباید فراموش کرد که مارکسیزم با اندیشه های مارکس یکی نبود و نیست و این را خود او هم متوجه شده بود وقتی که گفته بود : خود من مارکسیست نیستم!
یکی از مصیبت ها در میان ما آن بود که کسی سعی نمی کرد بنشیند و برای لحظه یی هم که شده در باره ی آنچه می شنود فکر کند. من بعدها در کتاب یکی از مارکسیست های برجسته ی اروپایی خواندم که بسیاری کسان حتا بعضی از سخنان مارکس را که اصلا شکایت بودند به عنوان تئوری او فهمیدند. مثلا گفته بود که این که مارکس می گفت دین تریاک توده هاست ، در واقع از وضعیت موجود شکایت می کرد نه این که در باره ی نهاد دین تئوری بافی کند!
...
این رشته سر دراز دارد.

شادکام باشید.

ناشناس گفت...

سلام

تشکر از جواب مفصل تان در مورد نوشته ای قبلی تان. همیشه از خواندن مطالب تان سود می برم. یاداشت جدید تان بسیار به جا و رشن است.

این رویکرد را در موسستات تحصیلی مان هم می توان دید. از محصلین چیزی می خواهند که نه خود و نه محصل می داند که چگونه باید بدان دست یافت.

تشکر

ناشناس گفت...

گفت خود پیداست از زانوی تو (عاریت گرفته ام )
سلام هاتف عزیر وهزاره وانسان خردمند و....................................
بااین اوصاف والقابی که به تونسبت دادم قصدم بیان پشت ذهن خودم وبه قول تو زمینه وزمانه آن است .اما چرا چنین ؟
یکم
- عزیز بخاطراینکه : درکنار وب نوشته های دیگران ازدیرزمانی نوشته های تراهم میخوانم واما نوشته های دیگران مرا به سه گونه برمیانگیزند اینکه مرا به نهایت نفرت وتلخ کامی میرسانند و یا اینکه به نهایت شیرینی وشهد کامی وگاهی هم به هیچ ،یعنی هیچ واکنشی درمن برنمیانگیزند گو یا اینکه چیزی رانخوانده یا حس نکرده ام ودرین میان وقتی نوشته های ترامیخوانم نه تلخ کام میشوم نه شیرین کام ونه هم از نوع سوم بلکه نوعی حس و ادارک همذات پنداری میان من ومتن تو برقرارمیشود حالا ادعا نمیکنم که این چقدر قرین به واقعیت است ویا من باکدام تیوری وروشی مدرن یا سنتی علمی میتوانم آنراثبات کنم . فقط میگویم من تاحالا در برخورد بامتن تو نوعی تعلق عاطفی را که هیچ گونه ذایقه ای نمیتوانم برای ان بگزینم ، تجربه میکنم واز این جهت تو برایم عزیز هستی
دوم
- هزاره بخاطر اینکه : من ترکیبی از تاجک وپشتونم (مادرم پشتون وپدرم تاجک ) و در مواجهه با هرمتن نوشته شده ای تو به گونه ای این واکنش ژنیتیکی و اتنیکی که فکر میکنم تا اعماق و درونی ترین لایه های جان وروانم نفوذ وحضور دارند وبه جز مرگ نمیتواند چیزی دیگر اینرا از من دور کند ، نیز برانگیخته میشود وبر تجربه ای من از متن تو سایه میافگند . برای مثال وقتی تصویر هزاره گی ات را میبینم چهره ای یکی از همان سربازان یک گروهی هزاره وشعیه در ذهنم تداعی میشود که زمانی در یکی از خیابان های کابل پدرم را به جرم هیچ در برابر چشمانم که هنوز کودک بودم مورد ضرب وشتم شدید قرار داد ودر اثر همین لت وکوب او فلج شد و کمی بعد تر مرد .
سوم
- و انسان خردمند ازاین جهت که : من تااکنون نوشته ها وپرداخت های کوتاه وبلندی زیادی از هموطنانم را درمورد افغانستان ومسایل ان وچیزهای دیگر دیده وبرخی آنها را خوانده ام اما در حد بینش ودانش خودم کمتر نوشته های را همپایه وهم مایه ای متن تو به لحاظ استقلال فکر واجتناب از آلودگی تجربه ها وزمینه های شخصی درپرداختن به مسایل عمومی ،یافته ام واین کارتو اعتماد مرا نسبت به انسانیت گمشده ام باز میگرداند .

هاتف گرامی!
قصدم ازین تذکر فشرده این بود که من تا این زمان که این زمان است پای نوشته و گفته ای کمتر کسی چیزی گفته ویانوشته ام ودر کل بی اعتنا نسبت به انها بوده ام .اما حالا قصد دارم که گاه گاهی مزاحم متن های تو شوم وبه همین خاطر خواستم پیش از اینکار نمایه ای ذهنم را بتوبتابانم ،گمان میکنم که شاید این باز تاب من از خودم خیلی ناقص وناتمام است ودر این میان بسیار چیزهای مبهم ،پیچیده وناگفته ای دیگرهم هست که پیش فرض و رویکرد م را نسبت به تو می سازند اما درتوان فهم و تشخیص من فقط همین هایی بود که گفتم . تو ازاین مجمل حدیث مفصل خوان .
سبز باشی گرامی
هاشم هاشم

ناشناس گفت...

سلام هاشم عزیز
تشکر از نظر تان. و عجب آن که من نیز کو به کو در پی مخاطبی این چنین ژرف اندیش و بر-ذهن-خود-آگاه ام. ملالی نیست ، اما در وبستان افغانی گاهی دل آدم می گیرد و همین اشارت بس است.شادکام باشید و همیشه نظر بدهید ( مخصوصا انتقادی اش).

ناشناس گفت...

هاتف گرامی سلام.

مصاحبه شما را در آسمایی به طور کامل خواندم. بسیار زیبا و خواندنی بود. وسعت دید، نگاه انسانی و استدلال منطقی شما ستودنی است. ( بگذریم از اینکه با برخی از نظریات شما موافق نیستم). نوشته ها و گفته های شما یک ویژه گی خاص دارد و آن اینکه محصول تفکر خود تان است. متاسفانه در کشور ما، کمتر کسی می اندیشد واز همانرو بسیاری از صاحب نظران به گفته های دیگران پناه می برند. من از نوشته های که سراپا دشنام، تهمت و عقده گشایی است، خسته ام.

شاد و سلامت باشی.
حسین معین