۱۳۸۸ فروردین ۱۰, دوشنبه

روبات دموکراسی

من به گفت و گو علاقه دارم. به همین دلیل می خواهم در این یادداشت به نظر ِ یکی از دوستان- اجمل عزیز- بپردازم. ایشان نوشته :
" من شخصا در هیچ کجای تاریخ افغانستان و یا عراق نظام های دموکراتیک تر از نظام های کنونی این کشورها نمی بینم. در تاریخ افغانستان هیچ وقت این همه آزادی بیان، آزادی فعالیت سیاسی و برابری میان شهروندان کشور نبوده است. در عراق بعد از سالهای سال کردها و شیعیان خود را برای اولین بار شریک در کنترول کشور می بینند. حال چه عیبی دارد که ما اعتراف کنیم این را؟ مهم نیست که چه کسی ما را کمک کرد ؛ مهم این است که ما اینک به یک دموکراسی نیم بند و یک تعهد نیم بند در برخورد برابرانه با شهروندان این کشور دست یافته ایم. معلوم است که غرور کاذب ما اجازه اعتراف نمی دهد اما بیایند دوستان نشان بدهند که ما و یا عراقی ها قبلا دموکراسی یا برابری و یا احترام به حقوق انسانی شهروندان داشته ایم".
تردیدی نیست که عده یی در اهمیت مبانی ِ تئوریک دموکراسی افراط می کنند و انصافا هر کس که در مورد این افراط هشدار بدهد کار خوبی می کند. این که دموکراسی را نمی توان مثل یک بالن بر سر یک جامعه معلق داشت درست است. اما برای استقرار دموکراسی ده هزار شرط گذاشتن هم نشان از بی خبری کسانی می دهد که فکر می کنند دموکراسی در کشورهای پیش رفته پدیده یی ناب و بی عیب است. ریچارد رورتی متوجه این دل مشغولی افراطی نسبت به مبانی تئوریک دموکراسی شده بود و از آن انتقاد می کرد. شاید عین همین انتقاد را بتوان در مورد گونه ی افراطی ِ این باور هم مطرح کرد که دموکراسی باید صد در صد درونزا باشد. همان گونه که نمی توان تا ابد منتظر فراهم آمدن مبانی تئوریک دموکراسی در یک جامعه ماند ، با این گمان نیز که دموکراسی باید صد در صد از درون یک کشور برخاسته باشد نمی توان به جایی رسید. دموکراسی تجربه یی به مراتب گسترده تر از تنها آگاه شدن و فهمیدن است. همین طور دموکراسی در دنیای امروز آن قدر با تجربه های گوناگون مردمان مختلف پیوند دارد که هرگز نتوان نسخه یی کاملا بومی و داخلی از آن به بازار عرضه کرد.
اما برای گریز از مبانی گرایی و بومی گرایی افراطی نباید از آن طرف بام افتاد. مثلا نمی توان با توسل به این استدلال که همه ی مردم نمی توانند فیلسوف سیاسی باشند ، حتا شرط سواد را هم از میان برداشت. همین طور نمی توان به بهانه ی این که در عصر جهانی شدن هیچ کشوری جزیره نمی ماند ، به ضرورت ِ قابلیت های بومی یک کشور برای پذیرش دموکراسی بی اعتنایی کرد.
در افغانستان ِ کنونی آزادی بیان و امکان فعالیت سیاسی ِ آزاد هست. اما این وضعیت ایجابی نیست. یعنی این طور نیست که مثلا نظام ِ قدرت سیاسی ِ مرکزی پس از پذیرفتن پاره یی از اصلاحات عمیق ِ سیستمیک آزادی بیان و فعالیت سیاسی شهروندان مملکت را تضمین کرده باشد. در عوض ، نظم موجود ناشی از فشار بیرونی است. حال ، می توان گفت که بلی ، سخن ما هم همین است که فشار بیرونی می تواند به دموکراسی منجر شود. تنها مشکل این موضع این است که فشار یا کمک بیرونی ( مثلا نفوذ سیاسی ، اقتصادی و نظامی امریکا و ناتو و ...) تکیه گاه لرزانی برای دموکراسی وارداتی است. یاد مان باشد که چند ماه پیش یکی از مقامات انگلیسی گفته بود که در افغانستان به یک دیکتاتور نیاز داریم. کافی است که همین نظر در میان دیگر بازیگران هم مقبولیت عام بیابد تا دموکراسی ِ ما از بین برود. البته اگر کسی ضمانت کند که روند کنونی در افغانستان برگشت ناپذیر است ، آن گاه می توان پذیرفت که رفته رفته وضعیت کنونی به وضعیت بهتر پایدارتری وصل شود.
این نکته ی مهم را هم نباید از یاد برد که دموکراسی را نباید تنها با معیار آزادی بیان و آزادی فعالیت سیاسی سنجش کرد. ممکن است کسی آزاد باشد که هر قدر دل اش می خواهد فریاد بزند. اما مساله این است که این فریادها به کجا می روند. در این جا است که مثلا اهمیت سطح سواد مردم در بر پا کردن و پایدار کردن یک نظام دموکراتیک روشن می شود. شما هر روز در روزنامه ی تان بنویسید که فلان مقام بلند پایه در دولت خیانت می کند و این هم اسناد خیانت اش ؛ اما سوال این است که چند نفر روزنامه می خوانند و چند تن اطلاع شان از این وضعیت را به تصمیمی برای تغییر وضعیت تبدیل می کنند و آن گاه نظامی که دموکراتیک خوانده می شود چه قدر به آنان مجال می دهد که عملا دست به تغییر وضعیت بزنند. به فساد اداری گسترده در افغانستان نظری بیندازید. وجود چنین فسادی نشان دهنده ی آن است که در دولت سیستم نظارت و توزین کار آمدی وجود ندارد. هیچ نظامی نمی تواند دموکراتیک باشد مگر این که چنین سیستم نظارت و توزینی داشته باشد. بدتر از آن قوه ی قضاییه - که استقلال اش از مسلمات یک نظام دموکراتیک است- مستقل نیست و نمی تواند مستقل عمل کند. قوه ی مقننه یا مجلس هر بار که تصمیمی می گیرد و آن را اعلام می کند ، قوه ی مجریه ( یا هر کسی که زیر بال قوه ی مجریه است) به دلیل آن که از فیصله یا تصمیم قوه ی مقننه خوش اش نمی آید راه خود اش را می رود و کسی کاری هم کرده نمی تواند. این است که دموکراسی برای اهل قدرت ما هیچ ضرری ندارد. هر وقت ضرر بزند ، مطمئن باشید که جلو اش را می گیرند.
از سویی دیگر ، این زمزمه ها که مثلا امریکا و غرب برای دور بعدی ریاست جمهوری افغانستان چه کسی را می خواهند زمزمه های با معنایی هستند. معنای اش این است که آنان می توانند مردم افغانستان را ، که بنا بر اصول دموکراتیک باید انتخاب کننده گان اصلی باشند ، دور بزنند و به میل خود کسی را به ریاست جمهوری برسانند. این هر چه باشد دموکراسی نیست. می گویند دموکراسی روشی است معین برای رسیدن به نتایج نا معین. دموکراسی ما شده روشی نا معین ( و نا شناخته در میان مردم) برای رسیدن به نتایج معین ( پرداخته شده در امریکا و اروپا).

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام

راستی اگر ما دانشگاههای افغانستان را با دانشگاههای جهان مقایسه کنیم خدا وکلی در سطح یک لیسه هم نیستند. اما باز هم در تمام دنیا دانشگاه شان می دانند.

این را می توان در مورد دموکراسی هم گفت. اول همین نظام ما دموکراتیک است و با معیارهای اکسفوردی آن را محک زدن دردی را دوا نمی کند. دوم هیچ کسی به دلیل اینکه مثلا دانشگاه کابل واقعا به سویه یک دانشگاه نیست تا رسیدن به این سویه آن را تعطیل نمی کنند. دموکراسی افغانی ما هم همینطور است. ما برای رسیدن به معیارهای آکسقوردی دموکراسی نمی توانیم همین دموکراسی افغانی خود مان را تعطیل کنیم.

حقیقت آن است که اگر شما با معیارهای آکسفوردی به بررسی دموکراسی های جهان ببردازید به احتمال زیاد حتی در کشورهای دموکراتیک صنعتی بیشتر از نصف از دموکراسی های شان از این بررسی عبور نخواهند کرد. مثلا دموکراسی ایتالیا و یونان و حتی همین دموکراسی دو حزبی انکل تام که فقط برای نامزد شدن باید توان تهیه کردن صدها ملیون دالر را داشته باشید و آن وقت است که شرکت های غول آسا می توانند چکونه از روش معین به نتیجه ای معین برسند !

به باور من ما می توانیم در دهه های آینده و چندین نسل همین دموکراسی نیم بند افغانی خود را بر اساس خصوصیات جامعه خود به یک مکانیزم دموکراتیک کنترول، تقسیم و انتقال قدرت سیاسی تبدیل کنیم.

این را هم از یاد نبریم که قعلا در افغانستان ما در یک وضعیت خطرناک و اضطراری قرار داریم که با کوچکترین اشتباه برگشت به جنگ داخلی و های و هوی های خونین آشنا دور از امکان نیست. کار کرد دموکراسی با یک دشمن تا دندان مسلح دارای حمایت سازمان جاسوسی همسایه اتمی هم چندان روشن نیست.

در غرب هم آدمهای احمق کم نیستند حتی در مقامات بالای دولتی. آن که خواهان دکتاتوری به جای دموکراسی شده بود هم یکی از همین احمق ها بود که حتی این را نمی فهمید که همین دموکراسی افغانی نیم بند برای آمریکا و همراهانش امکان توجیه ماندن در افغانستان را فراهم می کند و مالیه دهندگان آمریکایی را قانع نگه می دارد.

گناه این که نوشتن آزادانه تاثیری ندارد چون مردم بی سواد اند را نمی دانم به گردن چه کسی باید انداخت اما یقینا گناه دولت فعلی نیست. اما اینکه ما بگوییم که آزادی بیان در افغانستان اصلا ارزشی ندارد هم کمی اغراق است.

یاد مان باشد که فساد کمر دولت های بسیار بهتر از افغانستان را شکسته است. مبارزه با فساد با هیاهوها و در ظرف یکی دو دهه نتیجه نمی دهد. این باید به یک استراتزی دراز مدت حساب شده تبدیل شود که کم کم و در طول جند دهه به نتیجه برسیم. نگاه ساده ای به دور جهان ما را به این نتیجه می رساند که از بین بردن فساد به اندازه ایجاد دموکراسی درد سر دارد.

تکشر

با سلام و احترام مجدد

سخیداد هاتف گفت...

ناشناس گرامی ،
تشکر از نظر تان.
بلی . باید قدر هر چیز مثبت در کشور را دانست. اما دموکراسی حد اقل یک نظام، یک نحو مشخص از سامان روابط جمعی و توزیع قدرت است. دموکراسی آکسفوردی- آن گونه که شما می گویید- فعلا بماند. درست است که دموکراسی ها بهتر می شوند ، اما اول دموکراسی هست بعد بهتر می شود. اگر حضور خارجی ها در دراز مدت سبب شد که وضع ما رفته رفته بهتر شد و به یک دموکراسی نیم بند رسیدیم ، آن وقت می گوییم که دموکراسی داریم و به خاستگاه اش و این که وارداتی بوده یا نبوده کاری نداریم. تا آن وقت به گمان من نمی توان از دموکراسی سخن گفت. می توان گفت که ما تخمی کاشته ایم و ان شاءالله روزی این تخم جوانه خواهد زد و گل خواهد داد. اما نمی توان گفت که ما تخمی کاشته ایم و بفرمایید از گلشن ما دیدن کنید. وقتی می گوییم که بلی حکومت قانون نیست ، اکثر مردم بی سواد اند ، قوه قضاییه مستقل نداریم ، مجلس قانونگزاری اعتبار چندانی ندارد ، فساد در همه جا بیداد می کند و... اما دموکراسی داریم ، این سخن مان معنای محصلی ندارد. به این می ماند که کسی سرش درد کند ، پای اش لنگ باشد ، چشم اش نابینا باشد و با اکسیجن شفاخانه زنده باشد ، اما مدعی شود که او نسبت به مرده گان از تن سالمی برخوردار است. نوشته اید:

" این را هم از یاد نبریم که قعلا در افغانستان ما در یک وضعیت خطرناک و اضطراری قرار داریم که با کوچکترین اشتباه برگشت به جنگ داخلی و های و هوی های خونین آشنا دور از امکان نیست".
این درست است. من هم نمی گویم که وضعیت فعلی ما بهتر از جنگ داخلی یا حکومت طالبان نیست. اما این واقعیت در این واقعیت دوم که ما دموکراسی نداریم تغییری نمی آورد.
شادکام باشید.

نورتن گفت...

به فکر من دموکراسی بسان غوری پلو میماند که حتما دریک مهمانی نوع غربی با شراب نوش جان شود...اما ترس ازین است که هزینه مصرفش دو چند حساب نشود که ادم به بردگی سوق ندهد که انرا نیز غرور افغانها اجازه نمی دهد....در غیر ان می باید چاره دیگر جست..

سنی کرات شیعه کراسی گفت...

لازم نیست که این قدر غال مغال کنید. قانون احوال شخصیه تشیع و احوال عامه تسنن نمرده است که دموکراسی بیاید ما را از کار بیکار کند. من که کیف می کنم از اینکه زنم بدون اجازه ام بیرون نرود و هر وقت دلم خواست راضی ام کند و مجبور هم نیستم که تا چهار ماه اگر نخواهم او را راضی کنم. دیگر چه می خواهید؟ مرگ می خواهید بروید به اردوی ملی !