۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

آیت الله و تعلقاتی که راه اش می برد

یکی از دوستان نظر آیت الله محقق کابلی در مورد قانون احوال شخصیه شیعیان را در پای مطلب قبلی آورده است. اگر انتساب آن نظر به آیت الله محقق کابلی دقیق باشد ایشان از قانون احوال شخصیه دفاع کرده و در همان موضع آیت الله محسنی ایستاده است. چنین چیزی البته نباید مایه ی شگفتی باشد. چرا نباید؟ در این یادداشت به یک جنبه ی این سوال پاسخ می دهم: به این جنبه که چرا بیشتر ِ آیت الله ها معمولا با حقوق بشر ، قوانین مدنی و دموکراسی مخالفت می کنند؟

" آیت الله" درجه ی بلندی است. همین بلند بودن کار ِ رسیدن به آن درجه را هم سخت تر می کند. از همین رو اکثر آیت الله ها پیر اند. باید عمری زحمت بکشی تا به درجه ی آیت اللهی برسی. از سویی دیگر آدم در هر رشته یی آیت الله نمی شود. به یک شاگرد مدرسه ی دینی که بخواهد در آینده آیت الله شود نمی گویند که اگر این چیزها را نخوانی پروا ندارد و اگر فلان چیزها را ندانی خیر است. به او می گویند که آیت الله کسی است که واجد فلان شرایط باشد و از فلان مراحل گذشته و در فلان رشته ها خبره شده باشد.

حال ، کسی که آیت الله شده ، آیت الله شده است دیگر. یعنی عمری را – یا حد اقل بهترین سال های عمر خود را- پشت سر گذاشته و در همه ی سال های رفته ی خود خواسته همان چیزی شود که حالا شده : آیت الله. آیت اللهی اش بلا موضوع هم نیست : او آیت الله است و عربی می داند ، آیت الله است و فقه می داند ، آیت الله است و پابند شریعت است و از این قبیل. همین فقه دانی و شریعت شناسی اش را بگیرید. برای یک آیت الله فقه و شریعت فقط موضوعات ِ دانستنی نیستند ، حتا صرفا از جمله ی تعلقات دینی و ایمانی هم نیستند. برای یک آیت الله فقه و شریعت مسایل شخصی هم هستند ، پیوندهای روانی هم هستند. صلاح و فساد جامعه ، رستگاری اخروی و رضای خداوند را فعلا به کناری بگذارید. فکر کنید که کسی عمر ِ خود را صرف کرده تا آیت الله شود ، آن گاه به نظر شما برای چنین کسی آسان خواهد بود که فکر کند زنده گی خود را برای هیچ تباه کرده است؟ فکر کنید که آیت اللهی نشسته است و با خود این طور فکر می کند :

"من می دانم ( در اثر سال ها تحصیل و مطالعه ) که در شریعت اسلامی جایگاه زن چنین و چنان است و فلان و فلان و فلان و فلان مفسر در این باره چنین و چنان گفته اند ، اما دانستن بی دانستن. من حالا باید رای دیگری را بر گیرم که اساسا در شریعت نیست".

برای یک آیت الله سخت است که چنین فکر کند. این گونه فکر کردن در کل ِ دانسته های گذشته ی او رخنه می اندازد و وقتی این رخنه افتاد دیگر کل بنای فکری و اعتقادی او را در هم می ریزد. به بیانی دیگر ، آیت الله نمی تواند به خود بگوید که تمام زحمت های سالیان ِ او سر انجام به هیچ رسیده است. او نمی تواند بر همه ی دست آوردهای زنده گی خود – که در آیت الله شدن اش خلاصه شده- مارک ِ " بیهوده" بزند. به این می ماند که کسی برای ده سال شب و روز اسپی را پرورش داده باشد تا به عنوان یک سوارکار ِ برجسته در یک مسابقه ی بزرگ شرکت کند و پس از ده سال و در بامداد ِ روز مسابقه به او بگویند که مسابقه لغو شده است.


آیت الله هایی مثل آیت الله محقق کابلی وقتی پای در راه آیت الله شدن گذاشته اند که جریان اطلاعات و تبادل اندیشه ها سرعت امروزین خود را نداشته اند. حالا که آنان آیت الله اند چاره یی جز معنادار دیدن عمر رفته ی خود ندارند. ممکن است از این پس آیت الله های ما آیت الله هایی دیگرگونه شوند. اما آیت الله های موجود راهی جز تعصب به خرج دادن ندارند ( مگر این که عبا و قبا از تن بکنند ، خرقه در آتش بیفکنند و چنان شوند که مولوی جلال الدین بلخی شد که آن هم سخت است).

وقتی در قرآن می خوانید که زنان همچون مزرعه ی مردان توصیف شده اند ، شما می توانید هر قرائتی از این توصیف بکنید. اما اگر یک آیت الله باشید نمی توانید بگویید که من هیچ یک از قرائت ها و تفسیرها را قبول ندارم و اصلا نمی پذیرم که زنان مزرعه ی مردان باشند. دیگران می توانند قبول نکنند. اما یک آیت الله ناگزیر است که یکی از قرائت ها و تفسیرها را بپذیرد. او آیت الله نشده که از احکام دینی به نفع قوانین مدنی یا حقوق بشر و دموکراسی و دیگر مفاهیم مدرن دست بردارد. او آیت الله شده که از این احکام حراست کند. کسانی که آن قدر مجال داشته اند که تا دیر نشده مفاهیم مدرن را هم سبک و سنگین کنند آیت الله نشده اند و از همان مراحل اولیه یا در میانه ی راه مسیر شان را کج کرده اند و سر از جاهای دیگر بر آورده اند.


اشتباه است اگر کسی فکر کند که مثلا آیت الله محسنی در عالم آیت اللهی خیلی با آیت الله محقق کابلی یا بسیاری از آیت الله های پیر دیگر فرق دارد. ممکن است این ها در عالم سیاست به راه های مختلف بروند. اما از این جهت که آیت الله اند مشترکات شان چشم گیر تر از آن است که کسی ساده شود و نادیده بگیردشان.

۵ نظر:

حضرت وهریز گفت...

معنادار دیدن زندگی! سخت جالب گفتید. این سخن شما در واقع سخاوت کشورها را در بورس دادن به دانشجویان نیز تفسیر می کند.

ناشناس گفت...

سلام

بسیار بحث جالب را اورده اید. اما اگر شما در گفته های شیخص آصف دقت کنید از استدلال های بچگانه هم سود می برد. مثلا وقتی می گوید که در این کشور به مردان کلان و قوی هیکل کار یافت نمی شود. من به این منطق بسیار فکر کرده ام. دراین منطق آدم به خوبی می بیند که در بسیاری از موارد فکر این آدم فرا تر از بدن و عضلات آدمها دورتر نمی رود.

خداوند را شکر که افغانستان یک کشور چند قومی و چند مذهبی و رنگارنگ است ور نه اگر تنها شیعه یا هزاره یا سنی و ... می بودیم باید زنجیز استبداد های وحشتناک را بر گردن مان تحمل می کردیم. فکر کنید که اگر اگر افغانستان نامش هزاره جات می بود و 99% مردم شیعه می بودند. آن وقت می آمدی و زور حکومت ولایت و امامت را می دیدی.

شاید من اشتباه کنم اما من رنگارنگی جامعه ای افغانستان را یکی از امتیازات سو استفاده شده ای این کشور می دانم. ( من خودم شیعه و هزاره هستم. سود تفاهم نشود. )

با احترام

یاسین گفت...

سلامی
جالب نوشته یی، این نیمه پنهان دینداری است و البته نیمه پنهان علم هم هست، پیشرفت علمی هم زیادتر از آن که بدانیم تحت تاثیر غرور و شخصیت فردی است.

ققنوس گفت...

به این می ماند که کسی برای ده سال شب و روز اسپی را پرورش داده باشد تا به عنوان یک سوارکار ِ برجسته در یک مسابقه ی بزرگ شرکت کند و پس از ده سال و در بامداد ِ روز مسابقه برایش بگویند که اسبش، یابو است.

اسدالله جعفری گفت...

انسان از خواندن این مقالات تاسف می خورد. در این نباید شک کرد که روشنفکران وارداتی و آخوند بچه های تبشیری هردو از یک قماش هستند و آن قماش خیانت و مزدوری هست. خیالات باطل این جماعت ناخلف برای ملت مسلمان و حق خواه هزاره به مثابه زهر است. این آقا که اسمش را کلمه ای مقدتس هاتف انتخاب کرده است به مردم و فرهنگ و دین خود خیانت می کند که از مزدبگیری و مزدوری سرچشمه می گیرد.


حیف است که اولاد هزاره اینچنین به بیراهه رفته است.