۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

قال و مقال عالمی می کشم از برای تو

ما را بلا زده. نفرت را دوست می داریم. دوست داشتن را دشمن می انگاریم. شنیدید که در ولسوالی خاشرود نیمروز دو جوان را تیر باران کرده اند؟ تیلی گراف گزارش داده که دختر چهارده ساله یی به نام گل سیما* و پسر هفده ساله یی به نام عبدالعزیز همدیگر را دوست می داشته اند. راز ِ دوستی این دو فاش می شود. حافظان ِ سنت ِ خشک مغزی و سفاهت حکم اعدام آن دو را صادر کرده اند و طالبان آن حکم را اجرا کرده اند- پیش روی ِ یک مسجد.

من واقعا حیران ام که چرا اگر کسی از کسی دیگر متنفر باشد ، این نفرت برای اکثر مردم چیزی عادی است. اما اگر کسی یک آدم دیگر را دوست داشته باشد فریاد ِ همه گان به آسمان می رود. شاید ما به یک تمرین ِ ملی نیاز داریم. تمرین ِ خو گرفتن با مهر و ناراحت شدن از نفرت. فرض کنید شما دختر یا پسر جوانی دارید. یک وقت با خبر می شوید که دختر تان از پسری به نام X متنفر است. چه کار می کنید ؟ خدا را سپاس می گزارید؟ اگر خوش حال می شوید یا بی طرف می مانید ، مطمئن باشید که شما در کل با نفرت مشکل کمتری دارید. یعنی اگر کسی روزی از زیبایی یک درخت تعریف کند و آن گاه از گند ِ یک زباله دانی شکایت کند ، آن شکایت بیشتر در دل ِ شما می نشیند و در خاطر ِ تان می ماند. چرا که آن شکایت فاصله ی کمتری با نفرت دارد و شما با نفرت راحت ترید. اگر با خبر شوید که دختر ِ تان پسری به نام Y را دوست دارد ، چه کار می کنید؟ نگران می شوید؟ زیر ِ پای تان جهنمی در می گیرد؟
این که دختر یا پسر ِ آدم کسی را دوست داشته باشد ، به خودی ِ خود خوب نیست. در این بحثی نیست و اصلا بیان ِ چیزی به این وضاحت توهین به هوش ِ خود آدم است. اما چنین دوست داشتنی به صورت ِ خودکار فاجعه هم نیست. ما حد اقل به پروراندن این ذهنیت در خود نیاز داریم. این دومی برای ما وضاحت ندارد. نفرت ِ دو جوان (از جنس های مخالف) برای ما طبیعی است. با مهر و دوست داشتن شان راحت نیستیم. بعضی دختران شان را می کشند. مگر در رابطه ی یک دختر و پسر چه چیزی می تواند اتفاق بیفتد که زیان بار تر از کشتن ِ آن دختر باشد؟ بعضی چنان روز دختر شان را سیاه می کنند که شاید آن دختر ذره یی از آن همه تیره روزی را در رابطه اش با آن پسر تجربه نمی کرد. این همه دختر دختر می گویم چون دختران اند که روزگار شان سیاه تر است.
جالب آن که وقتی دختری ازدواج می کند و همه ی عمر خود را با مرد ِ بی معرفتی می گذراند که جز خشونت رفتار ِ دیگری نمی شناسد ، چرت ِ کسی هم خراب نمی شود. حتا پدر و مادر و خانواده اش هم برای او کاری نمی کنند.

*
در باره ی این نام مطمئن نیستم. در بعضی منابع انترنیتی اسم دیگری نوشته اند.

۳ نظر:

زواری گفت...

سلام.حسابی به روز هستید جناب هاتف.من هم این خبر را خواندم.تنبیه عجیبی است.

کاکه تیغون گفت...

وقتی سهراب سپهری می گوید که خانه دوست کجاست؟ ما این گفته را با تمام وجود خود می فهمیم چون دوست داشتن را دوست نداریم و به این هم باورنداریم که خانه دوستی هم وجود داشته باشد.

ناشناس گفت...

بر شما درود .
به آفتاب و آفاق بیکرانه سلام .
پنج شش سال در پاریس تحصیل میکردم و با یک فامیل فرانسوی محشور بودم که دختر چهارده ساله داشت . روزی مادرش از دختر همکلاسی شان در مورد Boy friend دختر شان پرسید در مکتب . دخترک گفت : پاتریسیا با همه هم کلاسی ها دوست است ، لیکن « بای فرند ندارد » . فامیل مشوش شدند ، مشوره کردند که حتماً هورمون های دختر شان کم است و بایست با داکتر فامیلی مشوره شود . هشت سال است در کانادا هستم . هر بار شوخی و مستی دختران و پسران مکتبی ها را با هم میبینم ، برای نوجوانان وطنم ، جگرم خون گریه میکند . با این فرهنگ منبعث از آموزه های عهد عتیق که در رگ و پوست مردم ما رسوب کرده و از پدران به ارث برده ایم ، چه کار کنیم ؟ درین وادی که من هستم ، مردم نمی توانند تحمل کنند که « انگل های مقدس » همانند محسنی ها به همان اندازه از واژۀ « حقیقت » استفاده کنند که در گذشته از آن استفاده میشد . امروز مردم میدانند که یک دین شناس نه تنها هر جملۀ که به زبان میآورد یک اشتباه است ، بلکه آزاد نیست از سر نادانی دروغ بگوید .
جدی بودن ، خودچیره گی روح است . دیگر به هیچ کس اجازه نیست که دربارۀ چنین چیزهایی نداند .
گفتند که موضوع شریعت نه به عقل است
زیرا که شد اسلام به شمشیر مقرر
ناصر خسرو