۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

چرا از شوهر ات جدا نمی شوی؟

یکی از انتقادهایی که در عالم روشنفکری نسبت به زنان می شود این است : چرا فلان زن که قربانی یک مرد بد رفتار است ، او را ترک نمی کند؟ این انتقاد گاه از جانب دختران ِ تحصیل کرده و ازدواج نکرده هم مطرح می شود. اما در عمل پیچیده گی هایی رخ می نمایند که بسیاری از منتقدین از آن ها غفلت می کنند. کسی به نام هیل زوی کوشش کرده به این سوال پاسخ بدهد که چرا زنان در درون یک رابطه ی ناسالم و البته در موقعیت قربانی می مانند. بخشی از پاسخ او این است که برای بسیاری از این زنان مدتی وقت می گیرد تا واقعا تشخیص بدهند که در زنده گی شان چه جریان دارد. من یک پاراگراف از نوشته ی او را که در همین مورد بود ترجمه کردم:

"...تصور کنید که در ماه عسل یا هنگامی که حامله اید مردی که دوست اش می دارید ناگهان شروع کند به دیوانه گی و شما را بی هیچ دلیلی لت کند. برای بسیاری از زنان چنین چیزی سخت تکان دهنده و گیج کننده است. در زنده گی چیزهایی هستند که حتا اگر نادر هم باشند آدم انتظار شان را دارد. مثل این که کسی موتر تان را بدزد. اما اگر موتر تان در برابر چشم تان به فیلی تبدیل شود چه طور؟ این دیگر غیر منتظره است. در این مورد شما ممکن است به سلامت حواس خود شک کنید. لت خوردن از دست کسی که ظاهرا دوست تان می دارد یکی از همین نوع تجربه هاست. فکر کنید که دقیقا در زمانی که یک زن باید خیلی به عشق خود ببالد ( در ماه عسل یا هنگام حامله گی) ، مرد محبوب اش شیشه ی اعتماد او را بر سنگ بکوبد. حال ، مساله فقط این نیست که این زن ممکن است خودش را ملامت کند که چرا از اول شریک زنده گی چنین مردی شده. مساله این است که لت خوردن در یک رابطه ی عاشقانه برای او چنان غیر قابل فهم است که او در قدرت تشخیص خود شک می کند.

در چنین وضعیتی برای یک زن سخت دشوار است که با خود بگوید : درست است که من ازدواج کرده ام یا حامله ام و رابطه ام با این مرد جدی است ، با وجود این من همین حالا از این رابطه خارج می شوم ، باید خارج شوم و مطمئن ام که دراین مورد به قضاوت درستی رسیده ام. در این حالت اطمینان کردن به قدرت قضاوت خود به این می ماند که سیاه مست باشید و در همان حال مطمئن باشید که می توانید توازن خود را نگه دارید".

بعضی می گویند که فلانی بد خوی و بد رفتار هست ، اما مرا دوست دارد. دیوانه است دیگر. و بسیاری با این خیال که در زیر دیوانه گی ، بدخویی و بدرفتاری شوهران شان بحری از شفقت و عشق و مهربانی نهفته است همه ی عمر قربانی می مانند.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام

به نظر می رسد که این توضیح بیشتر به درد زنان در جوامع کمتر سنتی و قانونمند می خورد.

فرض کنیم یک زن در ولایت مثلا میدان افغانستان به حواس و قضاوتش بعد از یک لت خوردن اعتماد کرد و تصمیم اش را به جدایی گرفت:

1. زن حق درخواست طلاق ندارد.
2. در صورت طلاق او بی آبرو، بی کس و بد بخت می شود چون به احتمال زیاد فامیل هم او را مایه ای ننگ می داند.
3. او باید دوباره ازدواج کند و در ازدواج دوم از کجا معلوم که به همسر دوم تبدیل نشود. از کجا معلوم که محکوم به مادری برای گله ای فرزندان یک زن فوت کرده و یا طلاق شده تبدیل نشود. از کجا معلوم که این بار به چنگ یک هیولا نیافتاد که آب جوش بر سرش بریزد ( آنچنان که یکی از قوماندانهای سیاف این کار را کرده بود. ). اگر چنین شود آیا باز هم جدا شود؟

3. کدام حمایت قانونی دارد در مقابل قبیله ای شوهر؟ در مقابل قبیله ای خودش که او را ننگ خود می دانند؟ اگر فرزند دار باشد فرزندانش چطور می شوند؟ در افغانستان هیچ زنی فرزندش را بعد از جدایی گرفته نمی تواند.

شاید موارد سخت تر از این هم باشد. اینها مشت نمونه ای خروار است.

ناشناس گفت...

ggggggg

سخیداد هاتف گفت...

ناشناس گرامی
نوشته اید : " به نظر می رسد که این توضیح بیشتر به درد زنان در جوامع کمتر سنتی و قانونمند می خورد".
این تذکر تان کاملا دقیق و بجا است. من فراموش کردم زمینه ی بحث را - که همان جوامع مدرن امروزی بود- توضیح بدهم.
با وجود این ، حتا در جامعه یی چون افغانستان زنان ممکن است مدتی با خود حیران شوند که آنچه از شوهران خود می بینند مهر است یا بدرفتاری. گرچه در افغانستان همان گونه که شما گفته اید خشونت و بدرفتاری را با کیفیت های خود شان شناختن و صدا کردن هم گرهی از کار زنان نمی گشاید.
تشکر از توضیح تان.
شادکام باشید.

رسول گفت...

سلام
لت و کوب نمودن را از روز اول هیج کسی نمیداند حتی مردی که میخواهد سر سفره عقد بینشیند چنین خیال را درخود ندارد وی که بسیار وابسته به خانم مورد پسنداش میباشد هرگز از ناراحتی ها و دلخوری ها خبری نیست اما در مرحله های بعدی دلخوری هاسراغ آنها را میگیرد. بعد ها ناراحتی ها و بخشهای تبادلات احساسی به گونه طعنه و کنایه ها کشیده میشود. اتفاقا در مملکت ما برای خنثی نمودن این مسایل کوشش میکند تا هردوجانب صاحب طفل شود و این طفل باعث پایداری و تحمل والیدین درکنار همدیگر باشد که این مسله اشتباه را با اشتباه جبران میکند. دربخشهای بعدی آنهارا مجبوریت پدر بودن و مادر بودن بچه درکنار همدیگر و اما بیگانه ازهمدیگر قرار میدهد حتی که درمورد دوست داشتن بچه و برای کشاندن بچه هر که به طرف خود دچار رقابت میشود بچه هم نمیداند که کدام گروه حق بجانب میباشد. با این حال جدا شدن اینها ازهمدیگر دوبرابر مشکل میباشد. اول اینکه ما در جامعه امروزی افغانستان برای خود نه بلکه برای همسایه ها ماما خاله و غیره وغیره زندگی مینماییم و نباید آنها ببیند که ما از همدیگر جدا شدیم و اگر بفهمد این روسیاهی و آبروبری را در کجا ببریم و دیگر اینکه زن طلاق شده در افغانستان یک جایگاه خاص خودرا دارد که نگاه اجتماع و حتی فامیل وی اورا بزرگترین ضربه روحی میزند. ما شاهد این ماجرا ها همیشه هستیم چون اگر زن طلاق گرفته باشد دیگر باید منتظر یک شوهر خوبتر از شوهر اولی نباشد چون او دیگر آن شخص اولی نیست منظورم ازدید جامعه میباشد. وقتی این خانم چندی را در خانه پدر و مادر خود گذراند به حدی اطرافیان و حتی فامیل وی اورا تحت فشار ومنت های مختلف نگه میدارد که این خانم حاضر به هرنوع ازدواج دیگر میباشد واین مرحله است که یک خانم 20 ساله طلاق شده با هرنوع مرد دیگر زندگی خواهد نمود. درآغاز زندگی دوم شنیدن حرف های مثل چه کردی که از شوهر اولی جدا شدی واو تورا طلاق داد به چه دلیل حتما اشتباه را مرتکب شده ایی. و این خانم دیگر به عنوان یک خانم مرتکب به جرم شناخته میشود و مرد دوم هم هر نوع ساز که بزند این خانم بیچاره باید برقصد وزندگی با مرد دوم اش مرتبه ها جنجالی تر و بدتر از اولی میشود. در این میان به ندرت اگر خانم های طلاق شده درزندگی دوم شان خوشبخت شود و آن خوشبختی هم شاید بخاطر بعضی حرفه ها و خاصیت های فزیکی وی باشد.
و اما همه اورا به عنوان یک خانم بیوه میشناسد و اورا تحقیر میکند.