۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

جهانی که عریان نمی شود

جاغوریگک گرامی ،

چند نکته :

یک : این که می گوییم " اگر انسان نوعی هم نابود شود باز هم جهان وجود دارد و قوانین ریاضی مستقل از مغز انسان نوعی عمل می کند" ، نگرشی غالب است. اما سوال این است که این را از کجا می دانیم؟ سخن من این نیست که جهان ِ خارج وجود عینی ندارد. دارد ، اما سخن این است که عینیت ِ این جهان عینیتی عریان نیست. ما اول جهان را در لباس ِ معنا می پوشانیم و آن گاه به تماشای اش می نشینیم. ما ( تا انسان هستیم ) هرگز نمی توانیم از الزامات تن و مغز خود فرار کنیم. مطالعات دانشمندان علم ِ شناختار نشان می دهند که حتا انتزاعی ترین افکار ِ ما هم برخاسته از و مبتنی بر استعاراتی هستند که مستقیما با تجربه های عملی ما در محیط ِ زنده گی مان ارتباط دارند. به بیانی دیگر ، مواجهه ی تنانه ی ما با عناصر ِ محیط شروع کار ما برای فهمیدن این جهان است. نقشه ی اولیه ی خود برای سیر در این جهان را از همین مواجهه های تجربی می گیریم. مارک جانسن و جورج لیکاف و مارک ترنر ( در میان دیگر دانشمندانی که در این عرصه کاوش کرده اند) نشان داده اند که استعاره فقط یک صنعت ادبی نیست. کل ِ ساختار ِ فهم انسان استعاری است.

آموختن ِ ما آغاز دارد و ما گاهی چیزی به همین ساده گی را فراموش می کنیم. مثلا من و شما سال ها در این جهان زیسته ایم و زیستن در ساختار این طبیعت برای ما آسان شده است. ما دیگر برای برداشتن فلان گیلاس آب از روی ِ میز تلاشی به خرج نمی دهیم. در تشخیص ِ این که سقف بالای سر ماست و کف ِ اتاق زیر پای ِ ما مشکلی نداریم و بر همین قیاس. اما همین چیزها را ما یاد گرفته ایم. حرف هم که می زنیم ، مشکلی نداریم. ما وقتی تازه به دنیا آمدیم ، این طور نبودیم. این یک نکته ، که به خاطر داشتن اش برای باز کردن نکته ی دوم مهم است.

دو : یک استنتاج منطقی را در نظر بگیرید :

فلز در حرارت ذوب می شود

آهن فلز است

پس آهن در حرارت ذوب می شود.

پذیرفتن این سخن آسان است. ما می گوییم این سخن منطقی است. اما اگر بپرسیم که چرا این سخن منطقی است ، جواب رایج این است که خوب ، ذهن ما طوری ساخته شده که این گونه سخن گفتن را قابل قبول می یابد. تفکر غالب به ما می گوید که ذهن انسان رابطه ی منطقی را تشخیص می دهد و رابطه ی منطقی ای که در میان گزاره های بالا برقرار است ، رابطه یی کاملا انتزاعی و ایستاده بر پای ِ خود است. هر کس که ذهن اش پخته شده باشد ، می تواند از گزاره های " فلز در حرارت ذوب می شود" و " آهن فلز است" منطقا به این نتیجه برسد که " پس آهن در حرارت ذوب می شود".

اما کسانی چون لیکاف و جانسن معتقد اند که همین استنتاج منطقی ظاهرا کاملا انتزاعی و مستقل از تجربه های تنانه ی انسان ، نیز ریشه در استعاره هایی دارند که از تجربه های اولیه ی ما در مواجهه با محیط شکل گرفته اند. ما از همان کودکی به صورت تجربی یاد می گیریم که در این جهان چیزی به نام " ظرف " هست ( با صفت ظرفیت و گنجایش). مثلا اگر سکه یی را در درون یک پیاله بیندازند ، کودک رفته رفته یاد می گیرد که آن سکه در درون چیزی است. چیزی است که بیرونی دارد ، درونی دارد و میان این بیرون و درون مرزی هست. دست رساندن به آن سکه با حرکتی ممکن می شود که مسیرش از بیرون پیاله شروع می شود ، از مرز ( یعنی لبه ی پیاله ) می گذرد و وارد درون ِ پیاله می شود. بعد دست مسیری معکوس را طی می کند : از درون به طرف بیرون می آید. این مواجهه ی تجربی با چیزی به نام ظرف یا ظرفیت ، رفته رفته در فهم ِ چیزهای بسیار مهم و از جمله امور انتزاعی به کار ما می آیند.

وقتی من می بینم که کلید در دست من است و دست من در جیب ِ من است ، به این نتیجه می رسم که کلید در جیب من است. اگر شما بنویسید " کلید در دست ِ من است " و از یک معلم زبان فارسی ِ دری بخواهید که این جمله را برای شما معنا کند ، آن معلم خواهد گفت : تو زبان مادری خود را نمی فهمی؟ اگر بگویید این جمله را تجزیه کنید ، معلم احتمالا به کلمات کلید ، دست ، من و است اهمیت بیشتری خواهد داد و "در " را چیز بی اهمیتی تلقی خواهد کرد. اما کل سخن در همین "در" است ( در دست ِ من). " در" اشاره به یک " درون" و " داخل" دارد. در دست ِ من ، یعنی این که دست ِ من بیرونی دارد ، درونی دارد و این درون و بیرون با یک مرز از هم جدا شده اند. وقتی می گوییم کلید در دست ِ من است ، فارسی زبانی که این جمله را می شنود معنای این جمله را می فهمد چون" انگاره ی ظرفیت" یا استعاره ی " دست ظرف است" در مغزش فعال می شود. وقتی می گوییم دست ِ من در جیب ِ من است ، باز با همین ساختار استعاری مواجه می شویم. ما به تجربه می دانیم که می توان سکه را در پیاله نهاد و پیاله را در پتنوس و به این ترتیب پذیرفت که سکه از طریق پیاله در پتنوس است. وقتی می گوییم فلز در حرارت ذوب می شود و آهن فلز است ، فلز را یک کتگوری می بینیم. خود کتگوری را با استعاره ی " کتگوری ظرف است " می فهمیم ، ظرفی که درونی دارد ، بیرونی دارد و درون و بیرون اش با یک مرز از هم جدا شده اند. ما آهن را در " درون" ِ ظرف ِ یک کتگوری (فلز) قرار می دهیم. اگر کلید در دست ِ من است و دست من در جیب من است به این معناست که کلید در جیب من است ، آن گاه اگر فلز در حرارت ذوب شود و آهن فلز باشد ، آهن هم در حرارت ذوب می شود.

می بینیم که استنتاج هایی از نوع ِ بالا ( مثال آهن و فلز که می توانند به شکل عام الف و ب بیان شوند ) نیز برای ما از طریق استعاره های برخاسته از تجربه ی تنانه ی ما قابل فهم می شوند.

سه : بعضی ( و مشخصا آقایان لیکاف و جانسن) حتا فهم مفهوم " علیت " را که قلب ِ علم است ( استعاره را می بینید!) نیز در قلمرو استعاره می آورند ، که اگر می خواستید شرح اش را می آورم.

این که گفته اید دو جمع ِ دو چهار می شود برای ما غیر قابل مناقشه است. اما دو جمع دو چهار شده که حالا هم چهار می شود. کودک تجربه ی گرد هم آمدن اشیا و نیز دور کردن بعضی از اجزا از این مجموعه را دارد نه مثلا محاسبه ی ریاضی جمع و تفریق را. تجربه ی یک کودک در برابر سه دانه گدی و آن گاه بر این سه گدی یک گدی دیگر افزودن یا از این سه تا یکی را کم کردن تجربه یی ریاضی فورمال نیست. تجربه ی تغییر محیط است. ثبت و ضبط ِ این تغییر در سمبول ها بعدها و از پی هزاران تجربه ممکن می شود. هیچ انسانی نمی تواند ساده ترین مفاهیم ریاضی را بفهمد ، مگر این که تجربه های مکرر ِ اولیه اش زمینه ی فهم این مفاهیم را آماده کرده باشند. سوال های عبارتی مکتب یادتان می آید؟ پدر احمد شش گاو داشت ، سه تای اش را به برادر خود داد و الی اخر. این تجربه ها مبنای استعاره هایی هستند که به کمک شان مفاهیم انتزاعی و یا بی ربط را فهم می کنیم. در عرصه های دیگر هم همین طور است. مثالی بدهم :

ما گاهی به دو دسته تقسیم می شویم. عده یی مخالف می شویم و عده یی موافق. مثلا یکی می گوید " خروج از دین غیر قابل قبول است" و دیگری می گوید " خروج از دین کاملا طبیعی و قابل قبول است" و برداشت ما ( که در یک سطح درست هم هست ) این است که این دو فرد کاملا در مواضع مخالف هم قرار دارند. اما توجه کرده اید که عبارت ِ " خروج از دین " ( چه موافق اش باشیم و چه مخالف اش ) بر یک استعاره ی مشترک بنا شده است؟ آن استعاره این است : دین ساختمان است ، و گر نه خروج و دخول در موردش معنایی ندارد. این را می گویم چون ما شواهد دیگری هم بر این امر داریم . در مثل وقتی روایت معروف الصلواه عمود الدین را می خوانیم ، لابد دین را ساختمان یا چیزی شبیه ساختمان ( مثلا خیمه ) می بینیم دیگر.

فکر می کنید چیزی چون دین را چه گونه می توان فهمید؟ وقتی می گوییم فلانی دین اسلام را ضربه می زند ، در واقع دین را در یک استعاره می فهمیم. و گر نه دین را چه گونه " ضربه" می توان زد؟ اگر می گوییم فلانی دشمن اسلام است ، باز مثلا فرض کرده ایم که اسلام یک آدم است. و گر نه ، دشمن اسلام بودن اصلا معنایی ندارد. به یاری اسلام شتافتن ، از اسلام رو برگرداندن ، اسلام را بدنام کردن و از این قبیل عبارات همه بر استعاره های گوناگون بنا شده اند.

وقتی که می گوییم روزها گذشت و او نیامد ، فرض مان این است که روزها بر یک خط عبور می کنند ( از جایی می آیند ، در برابر ما قرار می گیرند و از برابر ما می گذرند). چرا لحظات ِ شادی مثل برق می گذرند ، و لحظات ملال و اندوه مثل سال می شوند؟

این ها تجربه های مایند. تجربه های مایند در این جهان. ما هرگز بی فیلتر این تجربه ها جهان را نخواهیم شناخت. به بیانی دیگر ، هیچ انسانی هرگز مجال آن را نخواهد یافت که از این جهان بیرون برود و از منظری دیگر ( و رها از تجربه های تنانه ی خود) به این جهان بنگرد و بگوید : آها ! علف ها واقعا سبز بوده اند ! ببین ، زمان چه گونه می گذرد!

ما وقتی سنگی را پرتاب می کنیم ، این سنگ از یک نقطه حرکت می کند ،مسیری را طی می کند و در جایی فرود می آید. نمی توان گفت که این رویداد ایستاده بر پای خود است و چه ما باشیم یا نباشیم همینطور است که هست. پرتاب شدن یک سنگ در یک مسیر و نظارت بر این تجربه سراسر غرق در محدودیت های ساختار مغز ماست. اگر میدان بصری ِ ما به گونه یی می بود که ما می توانستیم همزمان هم از این سو و هم از آن سو بر عین تجربه نظارت کنیم ، دیگر معلوم نبود که گزارش ما چه شکلی می شد. حالا ما آمدن و رفتن داریم. یک بار این دو تجربه را یکجا کنید : مثلا تجربه ی آمتن ، یا رفدن .

اکنون ، احتمالا عده یی بپرسند که این بحث ها چه فایده دارند. در یادداشتی دیگر ، سعی خواهم کرد پیامدهای عملی این گونه مسایل را باز کنم. کند و کاو من در نظریات ِ مربوط به چنین بحث ها هم کاملا معطوف به یک پرسش عملی است. من در پی ِ آن ام که بفهمم تغییرهای مفید اجتماعی چه لوازمی دارند و چه موانعی. از این رو بی آن که ذره یی ادعا در هیچ زمینه یی داشته باشم ، وقتی در آرای دانشمندان به کند و کاو می پردازم دغدغه های عملی ام مرا هدایت می کنند و بنابر این فهم ام در این زمینه ها هم در دایره ی این دغدغه ها محدود می ماند. در نتیجه گاهی ممکن است نتیجه ی یک مطالعه ی میدانی یا آزمایشگاهی به لحاظ آماری اهمیت زیادی نداشته باشد ، اما همین قدر که نوعی نگاه کردن تازه یادمان بدهد ، مرا بر سر شوق می آورد. چرا که به نظر من ما حتا اگر فقط ذهن مان را باز کنیم و به نگاه خود گاهی مجال انحراف از نرم غالب بدهیم ، خود همین تمرین برای ما کاملا حیاتی است.

۶ نظر:

ناشناس گفت...

سلام هاتف جان
آری که چنین مباشد. عملکرد ما هم متفاوت میباشد موفق باشید

ناشناس گفت...

سلام هاتف برادر
تشکر از نوشته زیبای تان.

گفته اید:

"ین که می گوییم " اگر انسان نوعی هم نابود شود باز هم جهان وجود دارد و قوانین ریاضی مستقل از مغز انسان نوعی عمل می کند" ، نگرشی غالب است. اما سوال این است که این را از کجا می دانیم؟"

بخش اول را از آنجا می فهمیم که مدارک علمی انکار نشدنی وجود دارد که جهان قبل از انسان وجود داشته است و اتفاقاتی در آن جهان بی انسان اتفاق افتاده است که علم امروز می تواند بر اساس قوانین علمی امروز آن اتفاقات را توضیح دهد. چون جهان قبل از انسان وجود داشته است لذا نمی توان گفت که با مرگ انسان نوعی نمی تواند بعد از این هم وجود داشته باشد.

بخش دوم را از که مربوط قوانین ریاضی می شود هم با دلایل بسیار می توان یافت. ادعای بعضی از دانشمندان علم ادراکی یا همانطور که شما ترجمه کرده اید علم شناختاری هم این است که سرچشمه ریاظی را نباید بیرون از مغز انسان و درک استعاری اش جستجو کرد. اما عالمان دیگر معتقدند که ریشه ای ریاضیات در طبیعت است و اینکه مغز انسان آن را چگونه می فهمد مهم نیست.

مثلا معادله ای دیراک نمی توانست درست باشد مگر اینکه در هسته ای اتم ما غیر از الکترون یک زره ای دارای چارچ مثبت هم می داشتیم. دیراک معادله اش را در سال 1928 بیشکش کرد. چون نه خودش و نه کسی دیگر می توانست نادرستی معادله اش را ثابت کند بناچار قبول شد که باید زره ای ناشناخته ای در درون اتم وجود داشته باشد که دارای چارچ مخالف چارچ الکترون باشد. در سال 1930 یک چینی متوجه این زره شد و باالاخره در سال 1932 کارکل اندرسن این زره را کشف کرد و بوزیترونش نامید. ببینید اگر قوانین ریاضی فقط ساخته ای مغز انسان و تلاش آن برای فهم جهان باشد چگونه می توان به قوانینی دست یافت که از وجود یک چیزی به ما بگوید که هنوز برای بشر ناشناخته است. استعاره سازی مغز انسان تلاش برای فهم واقعیت های بیرونی است.

در این شکی نیست که درک ما عموما از جهان درک استعاری است. اما این حرف نمی تواند ثابت کند که قوانین ریاضی و فزیک ساخته ای مغز ما است و ریشه در طبیعت و قوانین فزیکی حاکم بر آن ندارد. امروز ما استعاره های داریم که مطلقا مبتنی بر دست اوردهای علمی یک دو سده ای اخیر است و احتمالا برای ادمهای قبل از آن نمی توانند مفهومی داشته باشند.

انسانهای بوده اند که مثلا همین دو برای شان قابل درک نبوده است. اما در یک وقتی انسان جهشی می کند و رابط ای میان مثلا دو گا و دو درخت را که همان مفهوم انتزاعی 2 باشد کشف می کند. این رابط قبل از آن هم وجود داشته است اما مغز انسان ان زمانها قدرت دریافت آن را نداشته است. همچنان است 4=2+2.

قانون فزیکی-ریاضی که حرکت سنگ از نقط ای به نقط ای را توضیج می دهد هم تابع درک مغز تندبند انسان نیست. این قانون ریشه در خود همان حرکت در بستر زمان و فضا دارد. حال اینکه مغز ما فقط می تواند آن را به یک شیوه ای خاصی درک کند هم تغیری در آن ایجاد نمی کند.

به هر صورت من می فهمم که قناعت دادن طرفداران این و آن طرف این دو صف کاری ساده ای نیست. هدف من بیشتر این بود که شاید گفتگوی بیشتر مفیدتر باشد مخصوصا با بیان عالی شما.

من خودم گاهی فکر می کنم که در وطن ما " سیب کمتر مثل سیب " می افتد ! این گتگوها شاید کمکی کند تا سیب های ما هم مثل سیب های دیگران مثل سیب بیافتند. حال کی بیاید بگوید که سیب چگونه مثل سیب می افتد !!

چند روز قبل در مورد دست اوردهای خیام در ریاضیات و الجبر می خواندم. در ذهنم گذشت که چرا ما در مکتب های خود از این بخش از زندگی او هم یاد نمی گیریم.

به اقای اغرجی:

هدف من cognitive science یا علم ادراکی یا شناختاری است. هدف من epistemology یا شناخت شناسی نیست. ببخشید اگر ترجمه هایم گیجی اور استند.

شاد باشید

ناشناس گفت...

realy nice. it is good to have people like you guys who look deeper and speak with so much respect to each other. now adays it is usualy gaum-gaum in afghan sites but not here

ناشناس گفت...

او جاغوریا کل تان فیلسوف شدین دانشمن شدین وطن ده کجا روان اس شما ره ده چه چیزا خود تانه بند کدین به ما چه که ده بیرون اس یا ده داخل شما مردم جاغوری عیب تان اینه امی اس که دنیا ره او بگیره از شما تا بند زانوی تان اس ده فکر خیالبافیای خود تان استین از کتاب و قلم خو الی ام مغزای تان اماس کده خدا خیر تان بته

ناشناس گفت...

جاغوریگک گرامی ،
تشکر از نظر و گفت و گوی تان. آن اشاره ی تان به افتادن سیب بسیار بجا و پر معناست. این گفت و گوها راه را برای تامل در افتادن سیب باز می کنند. و جدا از محتویات بحث ، برخورد ِ متین تان با دیدگاه های متفاوت غنیمتی است. در کشور من و شما حتا بحث در باره ی فیزیک هم بی دعوا نمی شود! وضع طوری شده که وقتی کسی با ذهن باز و چشمی حقیقت جو وارد یک بحث می شود ، آدم تعجب می کند. از این تعجب عجبی نیست. ده نفر را ببینید ، هشت نفر شان پیشاپیش مشت های شان را گره کرده اند!
تشکر . شادکام باشید و در گفت و گوهای آینده مشارکت کنید.

ناشناس گفت...

او بچه هاتف که چه نام کلان ره ام سر خود مانده ای به خدا اگر جای من شما یک روز سر و سامان این مردم را به دست بگیری باز می فهمی که حضرت صاحب هم ان قدر که اوازه ها می کنند دیوانه نیست. من از اوایل فتح کابل به امروز یک دم خوش و یک روز ریاست ارام را به چشم ندیده ام. برای چه جهاد کردیم؟ که بیاییم از هر کس و ناکس برای یک چوکی سنای ناچیز منت قبول کنیم. اصلا اگر ما نمی بودیم همین ملت خدا زده به دست شوروی ها بیخی کترول علما خارج می شد.

از شما گله نداریم چرا که مشکلات جهاد و دسترخوان داری با سازمانهای مخفی غرب و شرق را هیچ ندیده ای. مگر فکرت باشد که در این وطن اگر محکم استاده نشوی حق خداداد ما را هم به ما قبول ندارند. کرزی اورد رییس جمهور کرد. من را اگر می ماندند این وطن را در هفت هشت ماه اباد می کردم. مگر نماندند.

برو به غضب خدا گرفتار شوی که به ریش یک رهبر یک عالم دین یک صاحب صلاحیت ملیت هم دست درازی می کنید.

حضرت صاحب مجددی سابق رییس جمهور برای فعلا رییس مجلس سنا تا ببینیم که ذات حق چه در اینده برای ما مقرر فرموده است.