۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه

این دیکتاتور ِ کوچک ِ خوشخو

یاد ِ تان هست که دو سال پیش فیدل کاسترو بیمار شده بود و آوازه یی افتاده بود که او مرده است؟ با وجود ِ این ، کاسترو حاضر نبود دست از ریاست جمهوری کوبا بردارد. وقتی شایعه ها شدت گرفتند و دیگر نمی شد پاسخی نداد ، یک روز تلویزیون کوبا کاسترو را نشان داد که با دستان لرزان روزنامه می خواند. نمی خواند. فقط توانسته بود دامن روزنامه را از کف ِ اتاق بالا نگه دارد. یعنی کاسترو زنده است ! برای محکم کاری، تاریخ روزنامه را هم نشان دادند. نسخه ی همان روز بود. به این گونه دیگر کاملا اثبات شده بود که کاسترو نمرده است. کسی نگفت که برای رئیس جمهور بودن به بیش از زنده بودن نیاز است. اما برای دیکتاتور ( همان قهرمان سابق) کافی بود که فقط نفس بکشد تا حق ریاست جمهوری اش محفوظ بماند.

در تاریخ ما هم این سنت پسندیده را می بینیم. مثلا وقتی در تاریخ می خوانیم که فلان پادشاه هنوز زنده بود که فرزندان اش بر سر میراث شاهی ِ او به نزاع برخاسته بودند... ، ملول می شویم که چرا قدرت آدم ها را این قدر بی عاطفه و چنین یا چنان می کند. اما این جمله معنای دیگری هم دارد و آن این است : اگر پادشاهی هنوز نفس بکشد و فقط نفس بکشد ، همان کافی است که او را بر تخت سلطنت نگه دارد و بد است اگر در حضور پادشاهی نفس-کشنده به نزاع بر سر قدرت برخیزیم.

اما اگر به قول حافظ " کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش" ، این کار ِ ملک را باید به کسی سپرد که قدرت تدبیر و تامل دارد ( بخوانید هنوز قدرت تدبیر و تامل دارد). اگر پادشاهی ده ماه در بستر بیماری بماند ، معنای اش این است که باید کار ملک را به دیگری واگذارد. اگر در گذشته شاهی می توانست ده ماه در بستر بخوابد ، امروز چنین کاری پذیرفته نیست. شتاب ِ زنده گی امروزی و دگرگونی های سیاسی و اجتماعی چندان است که باید یک شب خواب آرام را هم بر رئیس جمهور حرام کند. به بیانی دیگر ، امروز به آسانی می توان از رئیس جمهوری خواست که از مسند حکومت پایین بیاید. در کشورهایی که شتاب ِ زنده گی و تحولات را در یافته اند و می دانند که اندک خطایی به سرعت دامن می گسترد و پیامدهای بزرگ تری می آفریند ، کشتی بانان خیلی مراقب خود و کارهای خود هستند. چرا که می دانند که مسافران کشتی بر کارهای اش نظارت می کنند و خطاهای اش را جدی می گیرند. این طور نیست که بگویند : پروا ندارد ، اگر کشتی بان غرق شد ما هم با او غرق می شویم. در عوض می گویند : بهتر آن است که کشتی بان ِ باکفایت تری هدایت کشتی را بر عهده بگیرد.

این مقدمه را آوردم تا اشاره یی کنم به اکراهی که در آقای کرزی می بینیم برای برگزاری به موقع انتخابات. می گویند کمیسیون برگزاری انتخابات آماده نیست ، شرایط آماده نیست ، کمیسیون امکانات مالی ندارد ، چاپ فلان برگه و این فرم وقت می گیرد و وقت اش نیست و دیگر چیزها. خوب ، همین ها دقیقا نشان می دهند که رئیس جمهور ما آدم بی کفایتی است. چرا کمیسیون انتخاباتی ای که چهار سال از عمرش می گذرد حتا مقدمات برگزاری یک انتخابات را فراهم نکرده است؟ چرا از این همه پولی که به افغانستان سرازیر شده ، مقدار لازمی برای مصارف برگزاری انتخابات اختصاص داده نشده؟ چرا برگه های رای گیری و کارت ها تا کنون چاپ نشده اند؟ این ها بی کفایتی دولت کرزی را نشان می دهند و درمان این بی کفایتی در به تعویق انداختن انتخابات نیست. کرزی دیکتاتور شده و دل اش نمی خواهد از ریاست جمهوری دست بردارد. مگر دیکتاتور چه کار می کند؟ دیکتاتور از یک سو با بی کفایتی عمل می کند و از سویی دیگر نمی خواهد از قدرت دست بردارد. نتیجه ی این کار چیست؟ زیر پا گذاشتن قانون و نادیده گرفتن نگرانی مردم.

فرض کنید ریاست جمهوری کرزی یک سال دیگر ( و البته به گونه ی غیر قانونی ) تمدید شد. این یک سال هم می گذرد. از کجا بدانیم که کارهایی که در این چهار سال گذشته نشده اند ، در یک سال آینده به انجام می رسند؟ چه تضمینی هست که وضع امنیتی بهتر شود؟ تنها توضیح معقول این وضعیت این است که آقای کرزی می خواهد چانس بیشتری برای سبک و سنگین کردن وضعیت به دست بیاورد تا ببیند که در دوره ی حکومت باراک اوباما چه قدر امکان بی قانونی در افغانستان هست. اگر اوباما تمایل به زمامداری کرزی نشان بدهد ، در آن صورت می توان با فکر آرام تری دست به تقلب انتخاباتی و پخش پول و... زد.

همان گونه که کبیر رنجبر در گفت و گو با تلویزیون آریانا گفت ، به تعویق انداختن انتخابات کودتا است. صاف و ساده ، کرزی تمایلی ندارد که خود را در معرض انتخاب مردم بگذارد. ترس ِ از دست دادن قدرت ترس ِ معقولی است. کرزی حق دارد در چارچوب ِ قانون به تدابیری برای ماندن در ریاست جمهوری بیندیشد. اما به نظر می رسد او نیازی به احترام به قانون نمی بیند. تدبیرهایی هم که اتخاذ می کند ، با مخالفت جدی نماینده گان مردم روبرو نمی شود. جامعه هم گرفتار سرما و گرسنه گی است.

من یک شهروند افغانستان ام. تا این اواخر از حکومت کرزی حمایت کرده ام. از این پس مخالف ریاست جمهوری او و ادامه ی کار اش خواهم بود. آقای کرزی باید استعفا کند ( و می دانم که تا نفسی داشته باشد این کار را نمی کند). و می دانم که چرخش سیاسی ِ یک شهروند به نظر بسیاری مضحک می آید. بعضی خواهند گفت که تو اصلا چه کاره هستی که موافق یا مخالف باشی. به نظر من ریشه ی بسیاری از مشکلات ما در همین مضحک یافتن نقش ِ فرد ِ شهروند و مواضع او است. تا اهل قدرت مطمئن باشند که مواضع ِ من و شمای ِ شهروند بر ماندن و نماندن او در قدرت تاثیری نخواهد داشت ، قانون هم بی معنا خواهد بود. بی معنا و بی پیامد شدن قانون جامعه یی به ما تحویل می دهد که ... که ... بگذارید مشخصات اش را بیان کنم... ، همین افغانستان دیگر.

۳ نظر:

Shaharzad گفت...

سلام..
چنین به نظر می رسد که کرزی برای ادامه ریاستش دست به هر کاری خواهد زد.. تقلاهای بسیارش و تلاشش برای جلب توجه در این اواخر به همین دلیل است..حالا او خوب میداند که در انتخابات اینده شانس پیروزی اش کم است و... این کارهایش از روی درمانده گی است و همه مسایل دیگر، کم و بیش بهانه است..

ناشناس گفت...

در افغانستان ما در انجام کارهای بسیار ساده در می مانیم. اگر فرضا همین وضعیت در یک کشور غربی اتفاق می افتاد به احتمال زیاد مجلس ملی در یک رای مستقیم مخفی کسی دیگر را تا وقت انتخابات انتخاب می کرد. فکر می کنم مجلس ملی افغانستان نباید اجازه دهد که کرزی به حکومت اشت ادامه دهد و باید یکی از اعضایش را انتخاب کند و آن هم با قیودات قانونی و نظاره گر.

در کشورهای غربی اگر انتخاباتی بر گزار نشود به احتمال زیاد شهر ها را اتش می زنند و یا حزب حاکم برای چندین سال از اعتماد مردمش محروم می شود.

اما اگر من کرزی باشم این چل را می کنم:

علنا اعلان می کنم که منافع ملی در خطر است و احساسات وطنداران جنوب را اتش می زنم تا در آن سیخ کباب قدرت خود را داغ کنم.

نوشته تان عالی است

تشکر

ناشناس گفت...

سلام برادر هاتف

می دانم که خارج از موضوع حرف می زنم و در یک مورد نه چندان مهم. اماهمین است مسایل روزمره ما دیگه.

یک کسی به نام الهه از مسابقات ستاره افغان حذف شد. دوستان های و هوی بسیار راه انداختند و سایت های مثل سایت نما به مردم تاختند که چرا به او رای ندادند. تعداد شان حتی هزاره ها را فحش دادند.

حرف من این است که :

در کشورهای دیگر اگر کسی به هر دلیلی در در هر کاری حمایت مردم را جلب نکند می آیند عیب کارش را می سنجند و حتی نظر خواهی می کنندکه چرا کسی به او رای نداد.

این چه قسم روشنفکری است که وقتی رای نیاوردند به مردم فحش می دهند و در تلاش می شوند که عیب قضاوت مردم را بسنجند؟

جالب این است که تعداد زیاد این روشنفکران فحاش در غرب زندگی می کنند. ایا اینها خواب هستند یا فقط از غرب بدبختی اش را یاد می گیرند؟

سال گذشته یک انگلیسی به یک هندی توهین کرد و وقتی مردم به او در ستاره شدن رای ندادن او رسما گریه کرد و از مردم عذر خواست و حتی به هند رفت.

من خودم یک هزاره هستم و به کسی که به لباس ملی و لهجه ای ملی یک کمی احترام نکند رای نمی دهم. حال چه می شود که دوستانی که به دنبال رای من هستند کمی هم به خواست من توجه کنند؟

این را می گویم چون رویکرد مهم است. امان الله خان امد فرهنگ و واقعیت های وطن را در نظر نگرفت از قدرت کنار زده شد. روشنفکران ما مردم ما را بی عقل و ... می گویند ولی کسی نیست که بر حماقت امان الله هم خرده بگیرد.

درست است که من هم باید دگرگونی را قبول کنم. اما دگرگونی و بیشرفت به معنی دور انداختن هر انچه مربوط من و تاریخم بشد نیست. است؟

شما در این مورد بحث خواهید کرد؟

ببخشید که خارج از موضوع حرف زدم