۱۳۸۷ دی ۲۵, چهارشنبه

روشنفکر همچون کیمیا( 2 )

از دوستان متشکرم که زوایای دیگری از بحث روشنفکر و روشنفکری را باز کردند. داکتر حامد در وبلاگ پل با تفصیل بیشتری نوشته است.

به نظر من یکی از علت های مهم این که روشنفکر در میان ما این قدر نایاب و حد اقل کمیاب شده است این است که ما روشنفکر را بی درجه می خواهیم. از روشنفکر تعریف هایی ارائه می کنیم و برای او مشخصات و رسالت هایی بر می شماریم که در هنگام جست و جو کاملا دست ما را می بندند. ما نجارهای با تجربه داریم و نجارهای کم تجربه. طبیبان برجسته داریم و طبیبان ضعیف. نویسنده گان توانا داریم و نویسنده گان نه چندان توانا. این حوزه ها و ده ها حوزه ی دیگر را درجه دار کرده ایم. اما نوبت به روشنفکر که می رسد ، کامل اش را می خواهیم. گفت آن که یافت می نشود ، آن ام آرزو است. گویی فراموش می کنیم که روشنفکر هم یکی از ما است. روشنفکر هم خطا می کند و هم گناه. روشنفکر هم گاهی عقل اش کار نمی دهد و چیزی را خراب می کند. روشنفکر هم می تواند در پی شهرت باشد. روشنفکر هم پول را دوست دارد... . روشنفکر ناب و کامل نداریم. روشنفکر افتان و خیزان داریم. این قدر هست که بعضی بیشتر می افتند و دیرتر بر می خیزند و بعضی کمتر می افتند و زودتر بر می خیزند ( در این جا افتادن را ضعف بخوانید و برخاستن را قوت).

نباید تصور کرد که در بیرون از تاریخ و جامعه و جهان داوری نشسته است و همو است که گفته است روشنفکر کسی است که چنین یا چنان باشد. روشنفکری زمینه ی تاریخی و اجتماعی دارد. عده یی را در یک جای دیگر از جهان به نامی می خواندند ، و ما همان نام را ترجمه کردیم به " روشنفکر". در غرب " روشنفکران" بودند و نه روشنفکر. این روشنفکران در زمینه ی تاریخی و اجتماعی ِ خاصی نقش هایی بازی کردند و تغییراتی پدید آوردند. هیچ یک از این روشنفکران به تنهایی همه ی صفاتی را نداشتند که ما امروز از یک فرد روشنفکر می طلبیم. در واقع ، وقتی که نوبت به تحلیل کردن کار و نقش مجموعه ی روشنفکران غربی رسید ، معلوم شد که هر کس چه می خواسته و برآیند کارجمعی ِ یک مجموعه ی فعال چه بوده است. انتزاع ِ صفات و ممیزات آن افراد و گرد آوردن شان در یک لیست واحد سبب شد که روشنفکری با بعضی نشانه ها و مشخصات شناخته شود. حال ، ما از فرد ِ روشنفکر توقع داریم که بار ِ سنگین همه ی مشخصات ِ منتزع شده از حرکت یک مجموعه ی بزرگ را به تنهایی بر دوش بکشد. و چون هیچ فردی از عهده ی برداشتن چنین باری بر نمی آید ، ما هیچ کس را هم به روشنفکری قبول نداریم.

روشن است که اگر امروز بخواهیم کسی را روشنفکر بدانیم ( و بخواهیم این کار ما مطلقا بی ربط و بی معنا نباشد) نمی توانیم مثلا کسی را روشنفکر بخوانیم که معتقد است جامعه باید سه هزار سال عقب برود. چنین اعتقادی پیوند روشنفکری را با تبار تاریخی اش مطلقا از میان می برد. همین طور نمی توان یک آدم کاملا بی سواد را روشنفکر دانست. نمی توان کسی را که هرگز از خانه ی خود پا به بیرون نمی نهد و هیچ گاه چیزی نمی گوید و نمی نویسد روشنفکر دانست ... . اما نمی توان همه ی بارها را هم بر دوش یک نفر نهاد.

مثالی بدهم :

فرض کنید کسی ادعای روشنفکری می کند و در عین حال آواز خوان ِ ضعیفی هم هست و در مجالس عروسی این و آن می خواند. این فرد به هر جا که می رسد در باره ی موسیقی تبلیغات می کند و سعی می کند مخاطبان خود را متقاعد کند که موسیقی در زنده گی فردی و اجتماعی فواید بسیار دارد. به نظر شما برای بررسی ادعای روشنفکری این آدم چه چیزهای او را باید بررسی کرد؟ آیا باید دید که او چه قدر بر آرای نیچه تسلط دارد؟ آیا باید مطمئن شد که او علیه استبداد مبارزه می کند؟ آیا باید دید که او تا چه حد انگیزه و توان اصلاح گری دارد؟ آیا باید از او پرسید که چرا در مجالس عروسی آواز می خواند؟... چه کار باید کرد؟

به نظر من باید ادعای او را با توجه به این که برای موسیقی تبلیغات می کند ، پذیرفت. آخر اگر او بتواند ده نفر را متقاعد کند که موسیقی خوب است و آن که دشمن موسیقی است دشمن زنده گی است ، همان ده نفر را قدمی به سمت پذیرش یک جامعه ی باز رانده است. اما آیا این آوازخوان پر ادعای ما روشنفکری برجسته است؟ نه. ممکن است او را به سختی بتوان در قاعده ی هرم روشنفکری گنجاند ( با این فرض که روشنفکران برجسته و بزرگ در راس این هرم قرار می گیرند).

جامعه ی مورد پسند یک روشنفکر - با هر تعریف بلندپروازانه یا متواضعانه از روشنفکر- بر شانه ی یک یا چند نفر استوار نیست. هر کس کاری می کند و نقشی بازی می کند تا این جامعه به این یا آن شکل سامان بیابد. نمی توان همه ی اعتبار را به دامان استاد سرآهنگ ریخت . آن آوازخوان مجالس عروسی هم نقشی بازی می کند. جالب آن است که در جوامع غربی افراد در نقش های بسیار ساده و با سطح آموزش نه چندان بالا خودشان را به راحتی روشنفکر معرفی می کنند و دیگران هم گریبان آنان را نمی درند که این چه ادعای مزخرفی است. علت این پذیرش هم این است که در این جوامع روشنفکر درجه دار است و مردم نیز به درجه های نه چندان درخشان روشنفکری ارزش و اهمیت می دهند.

می دانم این سخنان بر ذهن بسیاری گران می آیند. تعجبی هم ندارد. ما همیشه گفته ایم که پرنده به آن مرغی می گویند که در اوج آسمان ها بپرد و این سخن را آن قدر به تکرار گفته ایم و شنیده ایم که پاره یی از فکر و نگاه ما شده است. به همین خاطر اگر گنجشکی بگوید که من پرنده ام ، از بی حیایی اش تعجب می کنیم!


- یادداشت سمیع حامد در این جا.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

salam,belakhera blogspot qabol kard manham btawanm payami bnwessam. aqye Hatif,estedlaletan wa hamchonin ba goftae dosti nasretan yaktast.jae gahi waqti mikhanamtan sawal haye ba zehnam mirsad ke chand satr pahin tar mibinam eshara shoda ba anha,qalametan tawana wa khodtan sabz bmanid

یاسین گفت...

هاتف عزیز،
روشنفکری، البته هر بحث دیگر نیز، باید و ناگزیر از ادبیات و منابعی که در مورد آن است بهره برد وگرنه گویی اختراع چرخ از نو است!

روشنفکری و روشنفکر همواره بیشتر از یک مفهوم محلی است، بیشتر زندگی روشنفکرانه جهانی است، یک روشنفکر افغان جدا از هم کیشان اروپایی و اسیایی خود نیست و نمی تواند از جنبش ها و اندیشه های آنان کناره بگیرد.

این گپ را از آن رو گفتم که در این دو یادداشت شما به گونه یی می نویسید که گویا در باره یک کلمه دری یا هزاره گی تامل کرده اید، در حالی که روشنفکران برجسته مانند ادوارد سعید در کتابی به همین عنوان یا میشل فوکو در فرانسه و هابرماس در آلمان و ... سروش در ایران، نصر حامد ابو زید و محمد آرکون در مصر و دها تن دیگر... درباره آن تامل کرده اند و نوشته های مفصل دارند و شما به عنوان یک روشنفکر افغان نمی توانید صرف به مفهوم آن نزد افغان ها یا لغت شناسی دری با درک مردم کوچه-و-بازار از آن اکتفا کنید.

با این نظر که روشنفکری باید از برج عاج پایین بیاید موافقم و چنین نیز هست، اکنون روشنفکران در تمام دنیا، دیگر آن مردم جدا بافته از جامعه نیستند و بیشتر یک فعال اجتماعی هستند و در جنبش های زیادی پیشرو هستند.

با همه این اوصاف، حتی در کشورهای دیگر، روشنفکران ادبیات خود، اخلاق خود، طرز برخورد و زندگی خود را دارند که شاید تا هنوز برای عام مردم کمی متفاوت به نظر برسد و این بد است یا خوب است، اما به هر حال، روشنفکران هر چند شناور اما یک قشر خاص اند، و دلیلی ندارد که خیلی خاک نشین شوند تا همه عوام خود را با آنان بیگانه حس نکنند.

وقتی به افغانستان برگشتم، از چیزی که خیلی تعجب کردم یکی این بود که در افغانستان، همه به زبان کوچه-و- بازاری گپ می زنند و رفتار می کنند، قشر ممتاز یا قشری فرهنگی یا روشنفکر بسیار کم است و همه به گونه یی رفتار می کنند که گویی عوام اند یا در سطح عوام هستند؛ در واقع همه دور هم و در یک دور باطل عقب ماندگی گرفتار اند و ... و این عوام زدگی نه تنها کدام فضیلت شمرده نمی شود بل نوعی دست کشیدن از زندگی در سطحی بالاتر هم هست.

روشنفکر باید از برج عاج پایین بیاید اما روشنفکر خاک نشین و عوام زده دیگر روشنفکر نیست، مثل ملاهای ما که هر چه بیشتر شوند و هر چه بالاتر تحصیل کنند درک و فهم شان باز به اندازه یک آدم ساده در سرک یا ده می ماند، به همین خاطر، ملاهای ما نه تنها دینداری مردم را بهتر نکرده اند بلکه دینداری خودشان هم عوامانه شده است.